پارکینسون

بار توسط دانشمند بریتانیایی برای اولین (Parkinson’s Disease یا PD) بیماری پارکینسون سال ۱۸۱۷ میلادی توصیف شد او نام  در (James Parkinson) دکترجیمز پارکینسون این بیماری را “فلج‌لرزان” نامید که امروزه آن را تحت عنوان بیماری پارکینسون می‌شناسند.

بيماري پارکينسون يا فلج رعشه‌اي اختلال مغزي است که باعث دست‌ رفتن‌ مهارت‌های‌ حركتی ‌شده و موجب لرزش، سفتي و ضعف عضلات مي‌شود این‌ اختلال‌ هنگامی‌ رخ‌ می‌دهد كه‌ نواحی‌ خاصی‌ از مغز توانایی‌ خود را در تولید دوپامین‌ (یكی‌ از ناقلین‌ عصبی‌ در مغز) از دست‌ می‌دهند. علت اصلی ایجاد بیماری پارکینسون هنوز به درستی شناخته نشده است. تحقیقات زیادی که در مورد علت ویروسی یا باکتریایی این بیماری انجام شده عدم ارتباط این نوع میکروبها را با بیماری پارکینسون ثابت نمود و بنابراین می توان گفت که پارکینسون یک بیماری عفونی نمی باشد.

علائم زودرس بيماري پارکينسون شامل: سفتي عضلات، خستگي زودرس نسبت به حالت معمول، رعشه که به طور معمول با لرزش خفيف در يک دست، بازو و يا پا شروع مي‌شود. اين لرزش زماني که بدن در حال استراحت است تشديد مي‌شود، اما عموما وقتي که بدن در حال انجام فعاليت است، متوقف مي‌گردد به عنوان مثال زماني که دو انگشت شست و سبابه به هم ماليده مي‌شود، لرزش وجود ندارد.

با پيشرفت بيماري علائمي مانند: ريزش آب دهان، کاهش اشتها ضعف، لرزش ماهيچه‌ها، سخت ايستادن، حرکت آهسته، بي قراري، قدم‌هاي نامتعادل، لرزش مداوم دست‌ها و سر و به سختي خم شدن بروز مي‌کند. در مراحل بعدي بيماري، شخص توانايي کنترل حرکات خود را از دست مي‌دهد، فعاليت‌ها به سختي صورت مي‌گيرد و به تدريج قوه ادراک نيز تحت تاثير بيماري قرار مي‌گيرد. حدود يک سوم از افراد مبتلا به پارکينسون ازافسردگي رنج مي‌برند. معمولاً اين بيماري حدود ده سال ادامه دارد و سرانجام به مرگ منجر مي‌شود . شيوع اين بيماري در مردان بيشتر از زنان است به هیچ نژاد خاصی مربوط نمی شود .

علایم شایع:
لرزش اندام ، به خصوص در حالت عدم حرکت
سفتی عضلانی و کندی حرکت در کل بدن
راه رفتن نامتناسب به حالتی که پاها به زمین کشیده می شوند و فاصله پاها از هم بیشتر از حالت طبیعی است .
قامت خمیده
از بین رفتن حالت چهره
تغییرات صدا؛ صدا ضعیف و بم می شود.
اختلال بلع ، آبریزش دهان
توانایی ذهنی تا مراحل پیشرفته بدون تغییر می ماند و در مراحل پیشرفته به آهستگی کاهش می یابد.
افسردگی ، عصبی بودن
- اختلال در وضعیت طبیعی بدن (گردن و تنه بیمار به حالت خمیده قرار گرفته و دستها هنگام راه رفتن حرکت معمول خود را انجام نمی دهند)

در حالی که دو یا بیشتر از این علایم در بیمار دیده شود، مخصوصا ً وقتی که در یک سمت بیشتر از سمت دیگر پدیدار شود، تشخیص پارکینسن داده می شود مگر اینکه علایم دیگری همزمان وجود داشته باشد که بیماری دیگری را نمایان کند. بیمار ممکن است در اوایل ، بیماری را با لرزش دست و پا یا با ضعیف شدن حرکت احساس کند و دریابد که انجام هر کاری بیشتر از حد معمول طول می کشد و یا اینکه سختی و خشک شدن حرکت دست و ضعف تعادل را تجربه می کند. اولین نشانی های پارکینسون مجموعه ای متفاوت از ارتعاش ، برادیکنسیا، سفت شدن عضلات و تعادل ضعیف ، هستند. معمولا ً علایم پارکینسون ابتدا در یک سمت بدن پدیدار می شوند و با گذشت زمان به سمت دیگر هم راه پیدا میکنند.

 

نحوه تشخیص:

 تشخیص بیماری پارکینسون براساس علائم و نشانه هایی است که پزشک در طی معاینه به آنها پی می برد. آزمایش خون و عکسبرداری با اشعه ایکس معمولاً لازم نیست و روشهای اختصاصی مثل انجام سی تی اسکن
یا ام آر آی عموماً در این موارد مفید واقع نمی شوند. در واقع چنین روشهایی اغلب در بیماران دچار پارکینسون نشان دهنده وضعیت طبیعی است

ازدست دادن حس بویایی پیش نشانگر بیماری پارکینسون است.

در مراحل اولیه بیماری، ارتعاش اندام ملایم و معمولا یک در طرف بدن وجود دارد و احتیاجی نیز به درمان ندارد اما با پیشرفت بیماری فردی که دست لرزان خود را در جیب یا پشت خود پنهان می‌کند یا چیزی را برای کنترل ارتعاش دست می‌گیرد، دیگر قادر به پنهان کردن لرزشهای شدید اندام به ویژه به هنگامی که می‌خواهد تمرکز بیشتری مدام در به خود دهد نیست.

لرزش معمولا بیش از هر محدودیتی تاثیر منفی بر روان بیمار دارد. کم کم تکه کردن غذا ، لباس پوشیدن ، اصلاح و می‌گیرد حرکات بیمار مثل نشستن و برخاستن از صندلی و راه رفتن او اهسته می‌شود و استحمام وقت زیادی از بیمار بیمار حالت قوز پیدا می‌کند می‌شود. صدای او یکنواخت و نگاه او خیره و بدون احساس

پیشرفت پارکنیسون معمولا تدریجی است و سرعت آن از فردی به فرد دیگر فرق می‌کند

 

چه مواد مغذي در اين بيماري موثر هستند؟

- ويتامين‌ها

ويتامينC : يک آنتي اکسيدان است که احتمالا پيشرفت بيماري را کند کرده و نياز به دارو درماني را به تعويق مي‌اندازد. در يک مطالعه در سال 1979 با تجويز توام 3000 ميلي‌گرم ويتامين C و 3200 واحد بين‌المللي ويتامين E در روز، براي بيماراني که در مراحل اوليه بيماري بودند، پيشرفت بيماري تا بيش از سه سال کندتر شد.

ويتامين E : اين آنتي‌اکسيدان به عنوان از بين برنده راديکال آزاد، سلول‌هاي مغز را از آسيب‌ حفظ مي‌کند. مصرف مقادير زياد ويتامين C و E براي اين بيماري پيشنهاد مي‌شود. اين مقادير به‌طور معمول از طريق مواد غذايي تامين نشده و بايد مکمل ياري صورت گيرد.

ويتامين‌هاي گروه B : نقش بسيار مهمي در عملکرد مغز و فعاليت آنزيم‌ها دارند.

ويتامين B5 : در انتقال سريع پيام از يک سلول عصبي به سلول ديگر دخالت دارد.

ويتامين B3 : گردش خون را در مغز بهبود مي‌بخشد، ولي در صورت ابتلا به اختلالات کبدي ، نقرس و يا فشار خون بالا نبايد از اين ويتامين استفاده کرد.

ويتامين B6 : توليد دوپامين در مغز بستگي به وجود اين ويتامين دارد، اما در صورت مصرف لوودوپا نبايد اين مکمل را مصرف کرد.

- مواد معدني

سلنيوم: يک آنتي اکسيدان قوي است.

کلسيم: همراه با منيزيم عمل مي‌کند و براي انتقال تحريک عصبي مورد نياز است.

- اسيدهاي آمينه

L تيروزين: براي تنظيم و بهبود حالات و رفتار فرد مفيد است.

L فنيل آلانين: علائم را کاهش داده و در بهبود افسردگي موثر مي‌باشد. در افراد باردار و يا شيرده در موارد اضطراب بي‌مورد، ديابت، فشارخون بالا و يا فنيل کتونوري نبايد مصرف شود.

L گلوتاميک اسيد: براي انتقال تحريک عصبي مفيد مي‌باشد.

- Ginkgo Biloba : اين عصاره از برگ‌هاي خشک درخت جينگو به دست مي‌آيد که بومي ايران نيز هست. اثرات بسيار مفيدي از اين گياه ديده شده، از جمله بهبود گردش خون و اکسيژن براي بهتر شدن عملکرد مغز، کاهش کرامپ‌پا، لرزش، رعشه و افزايش احساس بهبودي.

آجيل

توصيه‌هاي تغذيه‌اي

تاکيد بر مصرف منابع خام مواد غذايي در رژيم غذايي: مطمئن شويد که سه چهارم دريافت غذايي شما از مواد غذايي خام مانند دانه‌ها و مغزها است.

تاکيد بر مصرف مواد غذايي حاوي فنيل آلانين: از آنجا که اسيد آمينه- L فنيل آلانين ممکن است به کاهش علائم بيماري پارکينسون کمک کند، مواد غذايي مانند بادام، مغزها، ماهي، گردو، کدوتنبل، کنجد، لوبيا، نخود و عدس را در رژيم غذايي خود بگنجانيد.

پروتئين رژيم غذايي بايد محدود شود: مقدار پروتئين رژيم غذايي بايد به هفت گرم در روز کاهش يابد به جاي مصرف گوشت و ماکيان، ساير منابع پروتئين مثل: جو، سويا، ماست، لوبياها و عدس استفاده شود. در بيماراني که لوودوپا مصرف مي‌کنند، پروتئين بايد بعدازظهر مصرف شود زيرا اسيدهاي آمينه‌ در اين مواد غذايي ممکن است از رسيدن لوودوپا به مغز جلوگيري کنند.

در صورت مصرف لوودوپا بايد دريافت ويتامين B6 کنترل شود: ويتامين B6 ممکن است با اثرات اين دارو تداخل پيدا کند.

بنابراين در صورت استفاده از اين دارو بايد ميزان دريافت مواد غذايي حاوي ويتامين B6 مانند: موز، ماهي، گوشت، جگر، جودوسر، بادام‌زميني، سيب‌زميني و غلات کامل کنترل شود.

تاکيد بر مصرف کربوهيدرات: ميزان دريافت کربوهيدرات به پروتيين 7 گرم به يک گرم است. از مصرف باقلا خودداري شود. باقلا حاوي دوپامين است و خوردن بيش از يک دوم ليوان آن به همراه دوز روزانه لوودوپا مي‌تواند سبب بروز علائم ناشي از مصرف زياد دوپامين گردد. باقلا به‌طور عمده در رژيم غذايي مديترانه‌اي مصرف مي‌شود.

تغيير سبک زندگي

ورزش: فعاليت جسماني و داشتن تمريناتِ متوسط روزانه مي‌تواند به عملکرد طبيعي عضلات کمک کند. تمرينات انتخابي مثل قدم زدن ، آهسته دويدن، شنا و حرکات کششي سبب حرکت عضلات و پمپ قلب مي‌شود.

سموم: آفت کش‌ها، پاک‌کننده‌ها و ساير ترکيبات شيميايي که به‌طور معمول در محيط زندگي استفاده مي‌شوند، با بيماري پارکينسون ارتباط دارند. اگر چه ممکن است قرار گرفتن در معرض چنين موادي مکرر نباشد، ولي حتي مقادير کم آنها هم مي‌تواند مشکلاتي را در بچه‌ها، کهنسالان و افراد بيمار ايجاد کنند.

راز آرامش درون ..............


راز آرامش درون در این است که دلت همیشه شاد باشد، حتی هنگامی که دیگران عبوس هستند.
۱. راز آرامش درون خویشتنداری است، انرژیهای خود را پراکنده نکن، بلکه آنها را تحت نظر داشته باش و به طرز مفیدی هدایتشان کن.
۲. راز آرامش درون در این است که هر کاری را با حواس جمع و علاقه انجام دهی.
۳. راز آرامش درون در زمان حال زندگی کردن است، ... گذشته و آینده را در چرخه ذهنی ابدیت رها کن.
۴. راز آرامش درون در آسایش درون است، یعنی آسایش جسمانی ، عاطفی ذهنی و معنوی.
۵. راز آرامش درون در دل نبستن است، این را بدان که در حقیقت هیچ چیز و هیچ کس به تو تعلق ندارد.
۶. راز آرامش درون در شادی است، افکار شادی آفرین را آگاهانه حفظ کن.
۷. این را بدان که شادی در درون تو جای داردو نه در اشیاء و شرایط خارج از وجود تو .
۸. راز آرامش درون در این است که همه چیز را همانطور که هست بپذیری ، آنگاه با امید و آرامش در جهت بهبودی آن قدم برداری.
۹. راز آرامش درون در درک این مطلب است که تو نمی توانی دنیا را تغییر دهی، اما می توانی خودت را تغییر دهی.
۱۰. راز آرامش درون در دوستی با افراد مثبت است، از معاشرت با افرادی که طبیعتی خالی از صفا و صمیمیت دارند پرهیز کن.
۱۱. راز آرامش درون در ایجاد آرامش در محیط اطراف خویش است.
۱۲. راز آرامش درون در یک زندگی ساده است، ضروریات زندگی را دوباره برای خود تعریف کن.
۱۳. راز آرامش درون در یک زندگی سالم است، هر روز ورزش کن، غذای مناسب بخور و نفس عمیق بکش.
۱۴. راز آرامش درون در داشتن وجدانی پاک است.
۱۵. راز آرامش درون در رفتار آزادانه است، رفتاری که بر آمده از خود واقعی ات باشد، نه افکار دیگران.
۱۶. راز آرامش درون در این است که در تمام مراحل زندگی از حق پیروی کنی.
۱۷. راز آرامش درون در غبطه نخوردن به مال دیگران است، این را بدان که آنچه حق توست، هر طور شد خود را به تو خواهد رساند.
۱۸. راز آرامش درون در گله مند نبودن است، آنچه دنیا به تو می بخشد، در مقابل چیزی است که پیش تر ، تو به او بخشیده ای.
۱۹. راز آرامش درون در این است که اشتباهات خود را بپذیری و بدانی که فقط خود تو می توانی آنها را به موفقیت تبدیل کنی.
۲۰. راز آرامش درون در این است که بر دشمن درونت غلبه کنی، نه اینکه او را سرکوب کنی.
۲۱. راز آرامش درون در تمرین اراده است، حتی اگر ذهنت به شدت با آن مخالف باشد.
۲۲. راز آرامش درون در این است که دلت همیشه شاد باشد، حتی هنگامی که دیگران عبوس هستند.
۲۳. راز آرامش درون در این است که به جای توقع خوشحالی از دیگران، خودت آنها را خوشحال کنی.
۲۴. راز آرامش درون در این است که خیر و سلامت دیگران را خیرو سلامت خود بدانی.
۲۵. راز آرامش درون در بی آزار بودن است، هرگز کسی را نرنجان.
۲۶. راز آرامش درون، کار کردن درکناردیگران است، نه در مقابل آنها.

حرکات دست

 ماليدن کف دست‌ها به هم روشى است که از طريق آن مردم به‌طور غيرکلامى انتظارات مثبت خود را بيان مى‌کنند. (در بازي) شخصى که تاسى را پرتاب مى‌کند، آن را به نشانه انتظار برنده شدن، بين دست‌هاى خود مى‌مالد، ميزبان جلسه در حالى‌که دست‌هاى خود را به هم مى‌مالد، خطاب به حاضران مى‌گويد، ”مدتى طولانى است که در انتظار شنيدن صحبت‌هاى سخنگوى بعدى هستيم“، و فروشنده هيجان‌زده در حالى‌که با گردن افراشته وارد دفتر مدير مى‌شود، دست‌هاى خود را به هم مى‌مالد و مى‌گويد ”رئيس، همين الان يک سفارش خيلى بزرگ دريافت کرديم!“ البته، گارسونى که در آخر شب در حالى‌که دست‌هاى خود را به هم مى‌مالد به سر ميز شما مى‌آيد و مى‌گويد،”قربان، سفارش ديگرى نداريد؟“، به‌طور غير‌کلامى درخواست انعام مى‌نمايد.

سرعت به هم ماليدن دست‌ها در يک شخص نشان مى‌دهد که در نظر او چه کسى از نتايج مثبت آتى بهره‌مند مى‌شود. به‌عنوان مثال، قصد خريد يک خانه داريد و به يک آژانس املاک مى‌رويد. پس از اينکه توضيحاتى در خصوص ملک مورد نظر خود ارائه کرديد، واسطه به‌سرعت دست‌هايش را به هم مى‌مالد و مى‌گويد، ”من دقيقاً محل مناسب شما را سراغ دارم!“ واسطه علامت داده که انتظار دارد نتيجه به نفع شما باشد. اما چنانچه دست‌هاى خود را خيلى آهسته به هم مى‌ماليد در حالى‌‌که مى‌‌گفت ملک ايده‌آل شما را دارد؟ در اين ‌صورت او به‌نظر محيل و موذى مى‌رسيد و اين احساس را به شما مى‌داد که نتيجه معامله بيشتر به نفع او خواهد بود. به فروشنده‌ها آموخته مى‌شود که هنگام شرح دادن راجع به کالاها يا خدمات خود را براى خريداران احتمالي، خيلى سريع دست‌هاى خود را حرکت دهند تا از اينجا يک حالت دفاعى توسط خريدار در حين اينکه دست‌هايش را به هم مى‌مالد و به فروشنده مى‌گويد، ”بگذار ببينم چه چيزى براى فروش داري!“، نشان مى‌دهد که انتظار ديدن محصولاتى خوب را دارد و احتمالاً خريد خواهد کرد.

يک هشدار: شخصى که در يخبندان زمستان در ايستگاه اتوبوس ايستاده و با سرعت دست‌هاى خود را به هم مى‌مالد، فقط از زور سرما اين کار را مى‌کند.

 

 چه جالب

 مورد خوبی برایت دارم

 

مالش انگشت شست به ساير انگشتان

ماليدن انگشت شست به نوک انگشتان يا به انگشت سبابه عموماً به‌عنوان توقع پول شناخته شده است. اين حرکت اغلب توسط فروشنده‌ها استفاده مى‌شود که در حين ماليدن انگشت شست به نوک انگشتان، به مشترى‌‌هاى خود مى‌گويند ”من مى‌توانم ۴۰% به نفع شما کار کنم“ يا شخصى که انگشت سبابه خود را به انگشت شست مى‌مالد و خطاب به دوست خود مى‌گويد، ”۱۰ دلار به من قرض بده“ از به‌کار بردن اين علامت در زمانى‌که يک فرد آزموده مشغول معامله با مشتريان خود است، اکيداً بايد اجتناب شود.

دست‌ها با انگشتان گره‌شده در هم

در نگاه اول، به‌نظر مى‌رسد که اين علامت اعتماد مى‌باشد زيرا افرادى که از آن استفاده مى‌کنند، اغلب لبخند بر لب و ظاهرى شاد دارند. اما در يک مورد خاص، چنين علامتى را هنگامى‌که يک فروشنده مشغول توضيح دادن يک معامله از دست رفته بود، مشاهده کرديم. او در حالى‌که ماجرا را توضيح مى‌داد، نه تنها انگشتان خود را درهم قفل کرده بود، بلکه رنگ انگشتان او به‌تدريج سفيد مى‌شد و به‌نظر مى‌رسيد که به هم جوش مى‌خورند. در اين مورد، اين علامت حاکى از يک ناکامى و نتيجتاً آميخته با خشم بود.

نيرنبرگ (Nierenberg) و کالرو (Calero) در تحقيقاتى که از حالت انگشتان به هم گره‌شده انجام دادند به اين نتيجه رسيدند که اين علامت ناکامى و يأس است و نشان مى‌دهد که شخص يک رفتار منفى را پنهان کرده و از بروز آن جلوگيرى مى‌کند. اين علامت شامل سه حالت اصلى مى‌شود: انگشتان گره‌شده در مقابل صورت (شکل انگشتان گره‌شده در برابر صورت)، دست‌ها در حال استراحت روى ميز (شکل انگشتان گره‌شده در حال استراحت روى ميز) يا روى دامان (قسمت بين شکم و زانوها) در حالت نشسته، و جلوى فاق در حالت ايستاده (شکل انگشتان گره‌شده در حالت ايستاده).

 

انگشتان گره‌شده در برابر صورت

انگشتان گره‌شده در حال استراحت روى ميز

انگشتان گره‌شده در حالت ايستاده

به‌نظر مى‌رسد که نوعى ارتباط نيز بين ارتفاعى که دست‌ها در آن قرار گرفته‌اند و ميزان روحيه منفى شخص وجود داشته باشد، به‌عبارت ديگر از عهدهٔ شخصى که دست‌هاى او بسيار بالا قرار گرفته‌اند (شکل انگشتان گره‌شده در برابر صورت) راحت‌تر مى‌توان برآمد تا شخصى که در حالت ( شکل انگشتان گره‌شده در حال استراحت روى ميز) است.

همانند ساير رفتارهاى منفي، بايد جهت بازکردن دست‌هاى شخص و نمايان شدن کف دست‌ها اقدامى نمود، در غير اين صورت رفتار خصمانه همچنان پايدار خواهد ماند.

 

زبان بدن

  با نزديک شدن به پايان قرن بيستم شاهد پيدائى نوعى جامعه‌شناسى جديد هستيم - جامعه‌شناسى غيرکلامي. همان‌طور که علاقمندان به پرندگان از تماشاى آنان و رفتارهاى خود لذت مى‌برند، علاقمندان به پرندگان از تماشاى حرکات انسان‌ها لذت مى‌برند. آنان اشخاص را در مهمانى‌ها، لب ساحل، در تلويزيون و در محل کار و يا اساساً هر جائى‌که مردم‌ در تعامل با يکديگر هستند مورد مشاهده قرار مى‌دهند چرا که مى‌خواهند با آموختن در مورد رفتار و کردار هم‌نوعان خود گامى در جهت شناخت بهتر خويش بردارند و بدين‌ ترتيب روابط خود را با ديگران بهبود بخشند.

شگفت‌انگيز است که در طى يک ميليون سال تکامل انسان (و يا بيشتر) جنبه‌هاى غيرکلامى فقط از دهه ۱۹۶۰ فعالانه مورد مطالعه قرار گرفته و مردم فقط زمانى متوجه آن شدند که جوليس‌فست (julius Fast) کتابى در مورد حرکات در سال ۱۹۷۰ منتشر ساخت. اين کتاب چکيده‌اى از بافته‌هاى دانشمندان رفتارگرا در مورد ارتباطات غير‌کلامى تا آن زمان است. حتى امروزه نيز بيشتر مردم هنوز نسبت به‌وجود زبان ‌‌بدن بى‌اعتنا هستند چه برسد به‌ اهميت آن در زندگى خود.

چارلى‌چاپين و بسيارى ديگر از هنرپيشگان فيلم‌هاى صامت ‌پيشگان فنون ارتباط غيرکلامى بوده‌اند. آنها تنها وسيله ارتباط موجود بر روى پرده سينما بودند. خوبى و بدى هر هنرپيشه مستقيماً به اين نکته بستگى داشت که تا چه حد قادر باشد براى قرار کردن ارتباط مؤثر، از ايما و اشاره و ديگر حرکات و علائم جسمى سود جويد. وقتى فيلم‌هاى ناطق به‌روى پرده آمدند . تأکيد کم‌ترى برابعاد غير‌کلامى بازيگرى گذارده شد بسيارى از بازيگران فيلم‌هاى صامت از صحنه محو شدند و آنهائى که مهارت‌هاى کلامى بهترى داشتند عرصه را فتح کردند.

در زمينه مطالعات تخصصى زبان بدن، احتمالاً مؤثرترين کار پيش از قرن بيستم از آنِ چارلز‌داروين در کتاب Tde Man in Emotions the of Expression and Animals بوده که در سال ۱۸۷۲ منتشر گرديد. اين کتاب آغازگر مطالعات نوين راجع به حالات صورت و زبانِ‌ بدن بود و بسيارى از عقايد و مشاهدات داروين از آن موقع توسط اغلب محققان به تأييد رسيده‌اند. از آن پس پژوهشگران تقريباً يک ميليون نشانه غيرکلامى را شناسائى کرده و به ثبت رسانده‌اند. يکى از اين پژوهشگران به‌نام آلبرت‌مهرابيان به اين نتيجه رسيده که تأثير کلى يک پيام ، ۷ درصد کلامى (فقط به‌صورت کلام) . ۳۸ درصد صوتى (شامل تُن صدا، نوسان صدا، و ديگر عوامل صوتي) و ۵۵ درصد غيرکلامى است. پروفسور بردويستل (Birdwhistell) برآورد مشابهى از ميزان ارتباطات غيرکلامى که ما بين انسان‌ها صورت مى‌گيرد به‌عمل آورده است. طبق برآورد او و انسان معمولى در مجموع حدود ۱۰ تا ۱۱ دقيقه در روز صحبت مى‌کند و يک جمله معمولى فقط ۵/۲ ثانيه به‌ طول مى‌انجامد. وى نيز مانند مهرابيان به اين نتيجه رسيده که بخش کلامي، حداکثر ۳۵ درصد يک پيام را تشکيل مى‌دهد و بيش از ۶۵ درصد آن غيرکلامى است.

اغلب پژوهشگران کلاً بر اين عقيده‌اند که ارتباط کلامى عمدتاً جهت تبادل اطلاعات مورد استفاده قرار مى‌گيرد حال آنکه ارتباط غيرکلامى جهت تبادل حالات ميان - فردى و در برخى موارد به‌عنوان بدلى براى نمونه يک زن مى‌تواند به مردى نگاه عاشقانه بيندازد و به‌ اين ترتيب بدون بازکردن دهان خود پيامى بسيار واضح به او بدهد.

صرف‌نظر از فرهنگ، کلمات و حرکات آنقدر پيش‌بينى شده پديد مى‌آيند که بردويستل معتقد است که يک فرد متخصص تنها با شنيدن صداى يک مرد، قادر به تشخيص حرکات او است. به‌همين‌ ترتيب، بروديستل موفق به تشخيص نوع زبان مورد استفاده يک فرد با تماشاى حرکات او نيز شده است.

براى خيلى از مردم پذيرفتن اينکه انسان‌ها هنوز از نظر بيولوژيکى حيوان هستند، مشکل است. هومو‌ساپينز Homo sepiensيا جنس بشر يک گونه از نخستيان است، يک ميمون بدون مو که ياد گرفته روى دو پا قدم بزند و داراى مغزى پيشرفته و هوشمند است. قوانين بيولوژيکى که فعاليت‌ها، عکس‌العمل‌ها، زبان بدن و علائم ما را کنترل مى‌کنند، بر ما نيز همانند هر جاندار ديگر تسلط دارند. جالب اينجا است که انسان‌ها به‌ندرت از حرکات و اشارات خود که مى‌توانند گوياى روايتى متفاوت با بيان او باشند، آگاهى دارند.

 

تاثير فشار روحي بر سفيدي مو

اگرچه معمولا در مردان پس از30 سالگي و در زنان پس از 35 سالگي موهاي سر سفيد مي‌شوند، اما برخي از افراد در نخستين سال‌هاي نوجواني و جواني، داشتن چندين تار موي سفيد رنگ را تجربه مي‌كنند. در حالي كه ممكن است در گروهي ديگر حتي تا سن 50 سالگي نيز اصلا هيچ تار موي سفيدرنگي در سر فرد ديده نشود.

فرآيند سفيد شدن تدريجي موهاي سر در روزنه‌هاي عميق پوست سر كه فوليكول نام دارند، انجام مي‌شود.

معمولا روي پوست سر هر فرد حدود 100 هزار روزنه فوليكولي به شكل قطره اشك وجود دارد كه هر يك از آنها از توانايي جوانه‌زني چندين تار مو در دوره طبيعي طول عمر خود برخوردار است.

در انتهاي هريك از فوليكول‌هاي مو، سلول‌هايي به نام ملانوسيت وجود دارد كه مولد رنگدانه ملانين است. با از بين رفتن بخشي از ملانين مو، تارهاي مو به تدريج خاكستري رنگ مي‌‌شوند و هنگامي كه همه سلول‌هاي مولد رنگدانه ملانين از بين بروند، موها سفيد خواهند شد. به عبارت ديگر مي‌توان گفت كه از بين رفتن تدريجي سلول‌هاي بنيادي مولد ملانوسيت‌ها، سبب سفيد شدن موها خواهد شد.بسياري از محققان بر اين باورند كهاسترس و  فشارهاي رواني مي‌تواند نقش موثري در از بين رفتن رنگدانه‌هاي مو داشته باشد. اما از آنجايي كه مجموعه‌اي از عوامل مختلف بر روند سفيد شدن موها تاثير مي‌گذارند، نمي‌توان با قطعيت درباره اين فرضيه صحبت كرد. اگرچه ممكن است هورمون‌هايي كه در نتيجه استرس يا فشارهاي رواني در بدن ترشح مي‌شوند، بر بقا و ماندگاري ملانوسيت‌ها و فعاليت آنها تاثيرگذار باشند، اما هيچ ارتباط مستقيمي بين فشارهاي روحي و رواني و سفيدن شدن موها يافت نشده است.

سفيد شدن موها مي‌تواند ناشي از آسيب راديكال‌هاي آزاد باشد. در واقع هورمون‌هايي كه در نتيجه قرار گرفتن در معرض فشارهاي روحي و رواني در بدن آزاد مي‌شوند، منجر به التهاب سلول‌ها شده و در نتيجه ي آن راديكال‌هاي آزاد در بدن ايجاد مي شوند.

اين سلول‌هاي ناپايدار به سلول‌هاي بدن آسيب مي‌رسانند و بنابراين مي‌توان گفت كه راديكال‌هاي آزاد ايجاد شده در بدن مي‌توانند توليد ملانين در فوليكول‌هاي مو يا از بين رفتن رنگ اين رنگدانه‌ها را تحت تاثير خود قرار دهند.

به طور كلي اگرچه عوامل ژنتيكي بر روند سفيد شدن موها تاثير مي‌گذارند، اما استرس و فشارهاي رواني و همچنين سبك زندگي افراد نيز مي‌تواند روند سفيد شدن موهاي فرد را 5 تا 10 سال تسريع كرده يا به تاخير اندازد.

براساس نتايج به دست آمده از تحقيقات، هورمون‌هايي كه در اثر فشارهاي روحي و رواني در فوليكول مو آزاد مي‌شوند، بر آزاد شدن عاملي كه منجر به ساخت ملانوسيت‌ها و انتقال آن به سلول‌هاي بنيادي سازنده هر يك از تارهاي مو مي‌شود تاثير مي‌گذارد. بنابراين اگر در آزادشدن اين عامل واسطه به هر دليلي اختلال ايجاد شود، انتقال رنگدانه به تارهاي مو نيز متوقف خواهد شد.

بنابراين دانشمندان در تلاش هستند به شواهد و يافته‌هاي بيشتري مبني بر تاثير فشارهاي روحي و رواني بر تسريع فرآيند سفيد شدن موها دست پيدا کنند، اگرچه هنوز هيچ گونه شواهد علمي در تاييد وجود اين رابطه ي علت و معلولي يافت نشده است.

 

فشارروانی

فشار روانی یکی از مهم‌ترین علل بروز اختلالات جسمی‌ و روانی است. فشار روانی می‌تواند در بروز اختلالاتی چون افسردگی، اضطراب و سوء .... 
مدیریت فشارهای روانی

فشار روانی یکی از مهم‌ترین علل بروز اختلالات جسمی‌ و روانی است. بررسی‌های گوناگون نشان دهنده این حقیقت است که 70 تا 90 درصد بیماری‌ها با فشار روانی ارتباط دارند. فهرست بیماری‌های ناشی از فشار روانی، سرطان، بیماری‌قلبی، آسم، میگرن و ... را در بر می‌گیرد. 
همچنین فشار روانی می‌تواند در بروز اختلالاتی چون افسردگی، اضطراب و سوء مصرف مواد موثر باشد. با توجه به نقش موثر فشار روانی در بروز اختلال سوء مصرف مواد و همچنین عود اعتیاد، آشنایی کامل با آن از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.
 

فشار روانی چیست؟
 
ارائه تعریفی جامع و مانع از فشار روانی دشوار است. لازاروس و فولک من (1984) آن ‌را چنین تعریف می‌کنند: «یک حالت درونی که می‌تواند ناشی از خواسته‌های فیزیکی بدن و یا ناشی از موقعیت محیطی و اجتماعی باشد که این موقعیت‌ها بالقوه زیان‌بار، غیرقابل کنترل یا فراتر از استعداد سازگاری ما ارزیابی می‌شوند.» علت‌های فیزیکی، محیطی و اجتماعی حالت فشار روانی را اصطلاحاً فشارزا گویند.
 
سلیه فشار روانی را پاسخ غیراختصاصی بدن به هر موقعیتی می‌داند که نیاز به سازگاری داشته‌باشد. خواه موقعیت مزبور خوشایند باشد (ارتقای شغلی) و خواه ناخوشایند (اخراج از کار). البته یافته‌های جدید نشان می‌دهد که بین فشار روانی ناشی از موقعیت مطلوب و نامطلوب تفاوت‌های فیزیولوژیک وجود دارد. متخصصان طب جامعه‌نگر، تعریف سلیه، لازاروس و دیگران را گسترش داده‌اند. به نظر آنها استرس ناتوانی در مواجهه با یک تهدید ادراک شده است (خیالی یا واقعی) که وضعیت مطلوب جسمی، ذهنی، هیجانی یا معنوی فرد را مورد تهدید قرار می‌دهد و در نتیجه آن پاسخ‌های فیزیولوژیک و سازگارانه ظاهر می‌شود.
 
فشار روانی با سلامتی و عملکرد ارتباط دارد. مقادیر کم آن موجب بهبود سلامتی و عملکرد می‌شود و مقادیر زیاد آن سلامتی را به خطر انداخته و عملکرد را دچار اختلال می‌کند.
 
چه عواملی فشار روانی ایجاد می‌کنند؟
 
عوامل ایجاد کننده فشار روانی را می‌توان به دو دسته بیرونی و درونی تقسیم کرد. مهم‌ترین فشارهای بیرونی عبارتند از مشکلات زندگی (مشکلات اقتصادی، ناامنی شغلی، کار طاقت‌فرسا و ...) و دگرگونی‌های زندگی (مرگ همسر، فرزند یا والدین، ازدواج، طلاق و مهاجرت). اگر فشار روانی از حد معینی فراتر رود به پریشانی (
Distress ) تبدیل می‌شود و سلامتی و عملکرد دچار اختلال می‌شوند. هولمز (1984) به منظور بررسی تاثیر فشارزاهای روانی بر سلامت افراد در گروه‌های سنی مختلف (نوجوانان، بزرگسالان، سالمندان) مقیاسی تهیه کرد که با توجه به تعداد و نوع دگرگونی‌های زندگی افراد در طول یکسال، آمادگی برای ابتلا به بیماری‌ها را پیش‌بینی می‌کند. هر چه شدت بحران‌های زندگی از خفیف (150 تا 199 واحد دگرگونی) به متوسط (200 تا 299) و شدید (بالاتر از 300) افزایش یابد به همان نسبت احتمال بروز بیماری بیشتر می‌شود.

ادامه نوشته

معجزه ای به نام "خنده درمانی"

آیا تاکنون از خود پرسیده اید که چند بار در روز از ته دل می خندید؟
آیا آدم خوش خنده و خوشرویی هستید یا گرفته و عبوس و به اصطلاح جدی و مبادی آداب
پژوهشهای گوناگون در زمینه اثرات خندیدن بر جسم و روح بیانگر این واقعیت است که خندیدن سبب از بین رفتن بسیاری از فشارهای روحی و روانی شده و راندمان کاری را در افراد بالا می برد. در کشور هندوستان برای تشویق مردم به اینکه از دل مشغولی های روزانه خود دست برداشته برای لحظه ای هم که شده با "خنده" مشکلات خود را فراموش کنند، دست به ابتکار جالبی زده اند و دوره هایی تحت عنوان "خنده درمانی" تشکیل داده اند این دوره ها با استقبال بسیاری روبه رو شده است.

بهره گـیـری از " خنده" برای درمان ناهنجاری های فکـری و عارضـه های جـسمـی، نخستین بار نیست که به مرحله اجرا درمی آید. پیش از این در کشور ژاپن به معجزه خنده پی برده و از آن برای آرامش روح و روان استفاده نموده اند. طی یک برنامه از پیش تعیین شده در کلاس های خنده درمانی برای علاقمندان به آرامش درونی، فواید خنده به طور مبسوط، شرح داده می شود. در این راستا بر این نکته تاکید می شود که بسیاری از ما اکثر وقت خود را در محل کار سپری می نماییم، جایی که بیشترین فشار را از لحاظ کاری متحمل می شویم، بیماری های زیادی مانند "فشار خون"، "نارسایی های قلبی"، "بی خوابی و افسردگی" حاصل فشارهای بیش از اندازه ای هستند که هر کدام از ما روزانه با آنها دست و پنجه نرم می کنیم، اضطراب و استرس محیط کار و فعالیت ممکن است به وضعیت بدتر مانند اعتیاد به مواد مخدر یا تفریحات غیر سازنده منجر شود.

از این رو، تمرین خنده به فواصل زمانی در روز باعث می شود اکسیژن بیشتری به مغز برسد و با آزاد شدن هورمون های انرژی زا در بدن، فرد احساس آرامش بیشتری کند. پس سعی کنید همیشه لبخند بر لبانتان باشد. دست کم پس از هر دو یا سه ساعت کار مداوم یک نفس عمیق کشیده گردن و شانه هایتان را به عقب خم کنید تا به اصطلاح خستگی از تنتان بیرون برود. خنده درمانی سیستم ایمنی بدن را افزایش داده باعث می شود کمتر دچار سرماخوردگی و عطسه شوید همین طور بروز عفونت های حلق و ریه را تا حد قابل ملاحظه ای کاهش می دهد. خنده استقامت بدن را در ابتلا به بیماری هایی همچون آسم، برونشیت، سردردهای عصبی و میگرن و نیز دردهای ناشی از آرتروز، دیسک کمر و ستون فقرات افزایش می دهد.

خنده درمانی در حقیقت نوعی تمرکز فکری محسوب می شود که افکار انسان را از دنیای فیزیکی جدا می کند تا جایی که ذهن به هیچ چیز دیگری نمی اندیشد. تمام کسانی که از این روش استفاده می کنند به خوبی می دانند که هنگام متمرکز ساختن ذهن، همه افکار بد و منفی از قبیل اندیشه های جرم برانگیز، ترس، عصبانیت، حسادت و خود خواهی را می توان از ذهن بیرون کرد و روحیه ای شاد و سرزنده را با تمرین گذشت و فداکاری، احترام به دیگران، دوست داشتن و محبت ورزیدن و از همه مهمتر "بخشش" در وجود خود زنده ساخت. از این رو افراد باید بیش از هر چیز زوایای شخصیتی خود را به خوبی بشناسند و جنبه های شوخ طبعی را در وجود خود شناسایی کنند اگر چه این خصیصه در همه اشخاص به یک اندازه موجود نیست. طی فرآیند خنده درمانی به افراد آموزش داده می شود که صرف نظر از مشکلات و گرفتاری هایی که برای هر فردی در زندگی ممکن است پیش بیاید خندیدن و خوشحالی بخش جدایی ناپذیری از زندگی فردی انسان ها محسوب می شود.

وقتی ذهن و فکر شما در آرامش کامل باشد قطعاَ راحت تر و آسان تر می توانید تصمیم بگیرید و با آرامش خاطر مشکلات خود را حل کنید. اعضاء کلاس های خنده درمانی ابتدا یکسری فعالیت های جمعی و گروهی را با هم انجام می دهند سپس هر کدام جداگانه همان فعالیت ها را به طور انفرادی و به فواصل زمانی در روز تکرار می کنند. هر فردی دارای استعدادهای بالقوه نامحدودی است که بکر و دست نخورده باقی مانده اند و می باید در مسیر درست و با شناخت صحیح فعالیت یابند. یکی از این راههای شناخت استعدادهای خاموش در وجود انسان خنده درمانی است. یک محقق دانمارکی با الگوگرفتن ازاتاق های "استراحت" و "استعمال دخانیات" در شرکت ها و ادارات پیشنهاد کرد اتاق هایی با نام "اتاق خنده" به این گونه مراکز اضافه شود تا کارمندان بتوانند دست کم 10 الی 15 دقیقه را در آنجا به خندیدن سپری کنند.

تربیت کودک

تربیت! واژه ای حیاتی و مهم است که امروزه در محافل علمی و آموزشی در سرتاسر دنیا مطرح است. اما آنچه مسلم است اینکه جایگاه تربیت در میان اقوام و جوامع مختلف متفاوت است.

 

از دیدگاه دین مبین اسلام، تربیت به مجموعه ای از روش ها و تمهیداتی گفته می شود که از قبل از تولد یک کودک،  آغاز می شود تا بتواند در مسیر واقعی خود حرکت کند.

نکته مهم این است که برای برخورداری از جامعه ای سالم و مطلوب، باید اصول تربیتی در رابطه با نسلهای مختلف، به درستی صورت گیرد. اصولی که به ارائه یک برنامه تکاملی شایسته و مطلوب در جهت رشد و سعادت انسانها پرداخته است. برنامه ای که شامل مراحل مختلف زندگی انسان از قبیل انتخاب همسر، نحوه شکل گیری خانواده، حقوق متقابل زن و مرد، چگونگی شکل گیری نطفه، شرایط روحی مادر در دوران بارداری، توجه به کودک در دوران جنینی و رعایت نکات مربوط به بعد از تولد کودک، می باشد. این بدان معناست که تمامی این موارد در تربیت و شکل گیری شخصیت کودکان موثر است و نمی توان آنها را نادیده گرفت .

آنچه بیش از هر چیزی مهم است توجه به مسئله تربیت و چگونگی انجام امور تربیتی می باشد. تربیت امری خطیر است که بایستی درباره آن برنامه ریزی صحیحی وجود داشته باشد.

مراحل تربیت یک کودک را می توان به سه مرحله تقسیم کرد که شناخت هر یک از این مراحل حائز اهمیت است

1- کودکی 2- نوجوانی 3- جوانی  

 

طبق فرمایش پیامبر اکرم(صل الله علیه و آله) مراحل اولیه رشد انسان بر سه بخش است:

هفت سال اول زندگی که فرزند باید سروری کند و هفت سال دوم که باید مطیع باشد و هفت سال سوم که باید وزیر و مشاور باشد..

هرچند برداشت ها وخوانش های متفاوت و متعددی نسبت به این فرمایش پیامبر وجود دارد و بحث در این رابطه بسیار است اما به طور کلی به نظر می رسد مقصود از این عبارات این است که دوران تربیت هر انسانی تا سن 21 سالگی او می باشد که شامل سه مرحله است که با دوران کودکی و نوجوانی و جوانی، می تواند مطابقت داشته باشد.

اما انچه مهمتر از هر چیزی به نظر می رسد فهم دقیق این مطلب است که به راستی اینکه کودک در هفت سال اول زندگی باید پادشاهی و سروری کند، به چه معناست. این مرحله از تربیت کودک مرحله ای بحث برانگیز است که نظرات مختلفی در مورد آن وجود دارد و عدم شناخت صحیح از این مرحله موجب بروز رفتارهای افراطی و تفریطی در میان والدین می شود. اما والدینی که به معنای واقعی به درک درستی از این مرحله رشد و تربیت کودک دست یافته اند، نسبت به این موضوع اذعان دارندکه :

 دوران  سروری   یک کودک به این معناست که یک کودک  در  این  مرحله باید آزادانه زندگی  کند.  آزادی نه  به  معنای  رها  گذاشتن  کودک ، بلکه  آزادی برای  بازی  کردن  و  کشف  کردن  دوران  اطراف  تا  آنجا  که  خطری  او را تهدید  نکند و  صدمه ای برای او  و  اطرافیانش  به  دنبال  نداشته  باشد.

بنابراین آنچه مهم است که هر پدر و مادری بدانند، این است که نسبت به شناخت این سه مرحله تلاش و ممارست داشته باشند و امر تربیت را مسئله ناچیز و کم اهمیت فرض نکنند و نسبت به این موضوع حساسیت دائمی داشته باشند و بدانند که این حساسیت، در آینده نتیجه بخش خواهد بود.

 اگر کودکی در هفت سال اول به معنای واقعی کودکی کند و به خواسته های کودکانه اش دست پیدا کند، به سادگی به مرحله بعدی تربیت قدم می گذارد و روحیه اطاعت و فرمانبری از والدین و مربیان مدرسه را خواهد داشت و اگر این مرحله نیز به درستی طی شود، در مرحله سوم به جایی می رسد که می تواند مشاور خوبی برای پدر و مادر باشد.

بنابراین آنچه مهم است که هر پدر و مادری بدانند، این است که نسبت به شناخت این سه مرحله تلاش و ممارست داشته باشند و امر تربیت را مسئله ناچیز و کم اهمیت فرض نکنند و نسبت به این موضوع حساسیت دائمی داشته باشند و بدانند که این حساسیت، در آینده نتیجه بخش خواهد بود و نتیجه طی کردن درست و صحیح این مراحل در درجه اول به نفع والدین و فرزند انهاست. 

پس می توان اینطور بیان کرد که اگر پدر و مادری در این مراحل تربیتی به درستی عمل کنند به طور قطعی در دوران بزرگسالی از حضور فرزند خود رضایت خواهند داشت و از وجود او بهره مند خواهند بود.

والدین عزیز تربیت مرحله به مرحله را بیشتر بشناسید و آنرا جدی بگیرید.

 

روان شناسی رنگ ها

برخی از روان‌شناسان عقیده دارند رنگی که برگزیده و دلخواه کسی است می‌تواند گویای خصوصیات اخلاقی و روان‌شناسی او باشد. نوشتار زیر چکیده‌ای است که بر اساس این نظریه و پس از سال‌ها پژوهش نگاشته شده که امیدوارم مورد توجه شما دوستان قرار گیرد :

 

رنگ آبی از رنگهایی است که طرفداران زیادی دارد. اگر به این رنگ علاقه دارید، کاملاً می‌توانید هوس و احساسات و هیجانات خود را کنترل کنید.

قرمز: خوش قلب اما خودپرست
این رنگ مظهر شدت و زیاده روی است که گاهی در جهت مخالف آن است. قرمز رنگ عشق و تنفر و فداکاری و خشونت و خون و آتش. کسی که به این رنگ علاقه دارد هرگز نمی‌تواند در زندگی بی‌تفاوت باشد. این گونه اشخاص تند و سرکش و در عین حال فعال و شجاع و کمی عجول هستند. احتمال شکست به خصوص در عشق برای آن‌ها فراوان است.قضاوتهای عجولانه و ناگهانی در مورد دیگران اغلب سبب از بین رفتن دوستی‌هایشان می‌شود، با آنکه در عشق کاملاً فداکارند اما اگر روزی حوادث بر وفق مراد نباشد بدون تفکر و جویا شدن علت می‌جنگند. دو عیب بزرگ خودپرستی و عدم کنترل، در نفس آنهاست و دو صفت ممتازشان خوش قلبی و حس بزرگ طلبی است. به طور کلی دوستداران رنگ قرمز دارای خصوصیات متضادی هستند.

صورتی: مورد علاقه دیگران
رنگ صورتی در واقع‌‌ همان قرمز است که کمرنگ شده باشد. اگر به این رنگ علاقه دارید تمام صفات رنگ قرمز را البته کمی ملایم‌تر دارا می‌باشید، با گذشت هستید و در عشق، تندی نشان نمی‌دهید.
دیگران را خوب درک می‌کنید و با اطرافیان خود با ملایمت و لطف رفتار می‌کنید و به دلیل نشاط و شادابیتان مورد علاقه اطرافیان خود هستید. آنهایی که به این رنگ علاقه دارند اغلب شکست‌ها، خشونت‌ها و دشواری‌های زندگی را تحمل کرده‌اند و با مشکلات فراوان مواجه شده‌اند.

آبی: نظم، پشتکار، تنهایی
رنگ آبی از رنگهایی است که طرفداران زیادی دارد. اگر به این رنگ علاقه دارید، کاملاً می‌توانید هوس و احساسات و هیجانات خود را کنترل کنید. ظاهر آرام شما دیگران را وادار می‌کند که به شما احترام بگذارند و دوست دارید پیوسته مورد احترام و ستایش دیگران قرار بگیرید.

در خرید و پوشش لباس قناعت می‌کنید و به علت شرم و حیا و‌گاه غروری که دارید میل دارید اغلب تنها باشید. حماقت و عدم فهم دیگران شما را کسل می‌کند و کسانی که از نظر هوش و فهم بر شما برتری دارند شما را ناراحت می‌کنند.کارهای خود را از روی نظم و ترتیب و بر پایه قواعد معینی انجام می‌دهید. یکی از صفات مشخص شما پشتکار شماست.

ارغوانی: رنگ عارف‌ها و روانگران
رنگ اسرارآمیز و باشکوهی است. دوستداران این رنگ پیوسته مجذوب زیبایی‌ها و ظرافت‌ها می‌شوند و مغرور و اجتماعی هستند. معاشرت با این دسته لذتبخش است که امور معنوی بیشتر می‌پردازند. ارغوانی رنگ مورد پسند عرفا نیز هست!

 

قهوه‌ای: قابل اعتماد
اگر رنگ قهوه‌ای را دوست دارید کاملاً می‌توان روی شما حساب باز کرد. باثبات و مقدس، شاعرپیشه و کمی فیلسوف مآب هستید. به ندرت تغییر عقیده می‌دهید و با آنکه کمتر تصمیم می‌گیرید اما هر بار که تصمیمی بگیرید آن را به مورد عمل می‌گذارید.شما کاملاً در نگهداری پول و اسرار دیگران قابل اعتماد هستید. میل دارید پیوسته در عالم خودتان باشید و گاهی اوقات با اطرافیان خود رفتار خشونت آمیزی در پیش می‌گیرید. در عشق هرگز بدبین و تند نیستید.

خاکستری: احساس بی‌نیازی
این رنگ مظهر چشم پوشی از خوشی‌های دنیاست. کسانی که به این رنگ علاقه دارند اغلب در زندگی احساس رضایت می‌کنند، خاکستری رنگ عقلا است و جوانانی که به این رنگ اظهار علاقه می‌کنند درواقع خود را هم شأن و هم طراز اشخاص کهنسال می‌دانند و در زندگی احساس بی‌نیازی می‌کنند. در عشق بر افراد مسن‌تر از خود تمایل دارند و اغلب کسانی که از نظر فکر و ایده به آن‌ها برتری دارند خیلی آسان طرف توجه‌شان قرار خواهند گرفت.

پرتقالی: صداقت آری، هوسبازی هرگز
رنگی است ترکیبی و آنهایی که این رنگ را رنگ دلخواه خود می‌دانند متکی به نفس نیستند. اجتماعی و خوش خلقند و با مردم خوب رفتار می‌کنند. نفوذ در این گونه افراد مشکل است کسی که آن‌ها را دوست بدارد می‌تواند با او به آسانی ازدواج کند. هوسباز نیستند و اگر با کسی دوستی کنند صداقت و فداکاری دارند. اگر افراد این دسته با کسی که خصوصیات اخلاقی خودشان را داشته باشد ازدواج کنند سعادتمند می‌شوند.

سبز: کنجکاوی
رنگ سبز طبیعت و تازگی است. اگر به این رنگ علاقه دارید زندگی با شما آسان است. نقطه اشتراک فراوانی با افراد علاقه‌مند به رنگ پرتقالی دارید روابط شما با دیگران بر پایهٔ اصول و قرارداد است.
دوست ندارید که در زندگیتان حوادثی به وقوع پیوندد اما کنجکاوانه به ماجراهای زندگی دیگران توجه دارید.

فیروزه‌ای: اسرارآمیز و پند ناپذیر
دوستداران این رنگ اسرارآمیزند و احساساتی و کارهای شخصی خود را به خوبی اداره می‌کنند. پشتکار دارند و باثباتند و به نصایح دیگران در مورد کارهای خود کمتر توجه دارند. فیروزه‌ای معمولا رنگ مورد علاقهٔ خانم‌ها است.

سیاه: خوش ذوقی و ظرافت طبع
این رنگ برخلاف عقیدهٔ همگان رنگ نومیدی و عزا نیست بلکه نشانه خوش ذوقی و ظرافت طبع است. اگر از دوستداران این رنگ هستید مسلماً به شخصیت اطرافیان خود احترام می‌گذارید و برای آنکه دیگران را با ارزش و برجسته نشان دهید از هیچگونه کمکی به آن‌ها دریغ نمی‌کنید و هرگز خود را به دیگران تحمیل نمی‌نمایید همچنین عقاید و نظریات دیگران را به آسانی می‌پذیرید.

یک نکتهٔ رنگی: اینکه توجه و علاقه شما به رنگ‌ها در طی زمان تغییر می‌کند بحثی نیست و این تغییر به این دلیل است که خصوصیات اخلاقیتان نیز در سالیان دراز تغییر خواهد کرد. اما اگر در مورد رنگی ناگهان عقیده خود را عوض کنید به علت ضعف شما و یا به علت نیازتان به تغییر محیط تلقی می‌شود.

 

مهارت های زندگی

هزاره جديد را مي‌توان هزارة تبادل اطلاعات ناميد. با رواج يافتن رسانه‌هاي همگاني مانند راديو و تلويزيون و اخيراً اينترنت، اطلاعات زيادي در اختيار مردم قرار مي‌گيرد، تا جايي كه امروزه پديده‌اي به نام "بحران اطلاعات" شكل گرفته است. منظور از بحران اطلاعات، هجوم بي‌وقفة اطلاعاتي است كه متأسفانه دروني نشده و برخلاف گذشته به مهارت تبديل نمي‌شود. مهارت به معني استفادة ماهرانه و توان‌مندانه از دانش است. براي مثال، بيشتر مردم مي‌دانند كه رفتارهاي پرخاشگرانه، ناكارآمد و ويران‌گر هستند. بسياري از افراد نيز راه‌هايي را براي كنترل خشم خويش مي‌شناسند. اما در عمل چند نفر مي‌توانند به‌طور مناسب از اين روش‌ها براي كنترل خشم خود استفاده كنند؟ يا به بيان ديگر، مهارت استفاده از روش‌هاي كنترل خشم را دارند؟

شايد زماني كه مهارت‌ها به زمينه‌هاي خاص يا موارد تخصصي مربوط مي‌شود، فقدان آنها آسيب چنداني به زندگي شخص يا جامعه وارد نكند. براي مثال، اگر كسي فاقد مهارت رانندگي باشد، يا نتواند غذاهاي خاصي را طبخ كند، زندگي روزمرة وي مختل نخواهد شد. اما هنگامي كه صحبت از فشارهاي رواني روزمره و بحران‌هاي زندگي اجتماعي به ميان مي‌آيد، نقص مهارت‌هاي مقابله‌اي سازگارانه يا تأخير در انتخاب مناسب‌ترين راه‌حل، به آسيب جبران‌ناپذيري منجر مي‌گردد. براي مثال، همة ما در كار باليني شاهد انزوا و تنهايي ناشي از رفتار غيرجرأت‌مندانه، لطمه‌هاي شديد ناشي از عدم‌كنترل خشم و يا بحران‌هاي ناشي از نداشتن دوست يا عوارض حاصل از دوستي‌هاي نامناسب بوده‌ايم. شايد در دهه‌هاي گذشته به دليل ساده‌تر بودن و پيش‌بيني‌پذير بودن زندگي اجتماعي و كارآمدي الگوپذيري از والدين و حتّي نسل‌هاي قبل‌تر از آن، اين مهارت‌ها به سادگي در طيّ رشد آموخته شده و نيازي به آموزش مستقيم آنها احساس نمي‌شد. اما امروزه آموزش مستقيم مهارت‌هاي زندگي به‌عنوان بخشي مهم و كليدي در جامعه‌پذيري افراد جامعه در سراسر دنيا مطرح است.

تعريف مهارت‌هاي زندگي:

سازمان جهاني بهداشت، مهارت‌هاي زندگي را چنين تعريف نموده است: "توانايي انجام رفتار سازگارانه و مثبت به‌گونه‌اي كه فرد بتواند با چالش‌ها و ضروريات زندگي روزمره كنار بيايد" (WHO، 1994).

     يونيسف مهارت‌هاي زندگي را به اين صورت تعريف مي‌كند: "يك رويكرد مبتني بر تغيير رفتار يا شكل‌دهي رفتار كه برقراري توازن ميان سه حوزه را مدّنظر قرار مي‌دهد. اين سه حوزه عبارت‌اند از: دانش، نگرش، و مهارت‌ها". تعريف يونيسف بر شواهد پژوهشي مبتني است كه نشان مي‌دهند اگر در توانمندسازي افراد جامعه بحث دانش، نگرش، و مهارت به‌صورت تلفيقي مورد توجه قرار نگيرد، نتيجة مورد انتظار يعني كاهش رفتارهاي پرخطر به‌دست نمي‌آيد (UNISEF، 1999).

     به‌طور كلّي، مهارت‌هاي زندگي عبارت‌اند از توانايي‌هايي كه منجر به ارتقاي بهداشت رواني افراد جامعه، غناي روابط انساني، افزايش سلامت و رفتارهاي سلامتي در سطح جامعه مي‌گردند. مهارت‌هاي زندگي، هم به‌صورت يك راهكار ارتقاي سلامت رواني و هم به‌صورت ابزاري در پيشگيري از آسيب‌هاي رواني ـ اجتماعي مبتلا به جامعه نظير اعتياد، خشونت‌هاي خانگي و اجتماعي، آزار كودكان، خودكشي، ايدز، و موارد مشابه قابل استفاده است. به‌طور كلّي، مهارت‌هاي زندگي ابزاري قوي در دست متوليان بهداشت رواني جامعه در جهت توانمندسازي جوانان در ابعاد رواني ـ اجتماعي است. اين مهارت‌ها به افراد كمك مي‌كنند تا مثبت عمل كرده و هم خودشان و هم جامعه را از آسيب‌هاي رواني ـ اجتماعي حفظ كرده و سطح بهداشت رواني خويش و جامعه را ارتقاء بخشند (WHO، 1999).

تاريخچة مهارت‌هاي زندگي:

آموزش مهارت‌هاي زندگي در سال ۱۹۷۹ و با اقدامات دكتر گيلبرت بوتوين (Gilbert Botvin) آغاز گرديد. وي در اين سال يك مجموعه آموزش مهارت‌هاي زندگي براي دانش‌آموزان كلاس هفتم تا نهم تدوين نمود كه با استقبال فراوان متخصصات بهداشت روان مواجه گرديد. اين برنامة آموزشي به نوجوانان ياد مي‌داد كه چگونه با استفاده از مهارت‌هاي رفتار جرأت‌مندانه، تصميم‌گيري، و تفكر نقاد، در مقابل وسوسه يا پيشنهاد سوءمصرف مواد از سوي همسالان مقاومت كنند. هدف بوتوين طراحي يك برنامة واحد پيشگيري اوليه بود و مطالعات بعدي نشان داد كه آموزش مهارت‌هاي زندگي تنها در صورتي به نتايج مورد نظر ختم مي‌شود كه همة مهارت‌ها به فرد آموخته شود. پژوهش‌ها حاكي از آن بودند كه اين برنامه در پيشگيري اولية چندين نوع مواد مخدر از جمله سيگار موفق بوده است (بوتوين، ۲۰۰۰؛ بوتوين، ۲۰۰۲).

     به دنبال اين اقدام مقدماتي، از سال ۱۹۹۳ به بعد سازمان جهاني بهداشت با هماهنگي يونيسف، برنامة آموزش مهارت‌هاي زندگي را به‌عنوان يك طرح جامع پيشگيري اوليه و ارتقاي سطح بهداشت رواني كودكان و نوجوانان معرفي نمود (WHO، 1994؛ WHO & UNISEF، 1994؛ WHO، 2004). اين برنامه در كشورهاي مختلف دنيا تجربه شد و گزارش‌هاي اميدبخشي از كارايي اين برنامه منتشر گرديد.

اهميت مهارت‌هاي زندگي:

پژوهش‌هاي متعدد نشان داده‌اند كه خود‌ـ‌آگاهي (self-awareness)، عزّت‌نفس (self-esteem)، و اعتمادبه‌نفس (self-confidence)، شاخص‌هاي اساسي توانمندي‌ها و ضعف‌هاي هر انساني هستند (WHO، 1994). اين سه ويژگي فرد را قادر مي‌سازند كه فرصت‌هاي زندگي‌اش را مغتنم شمرده، براي مقابله با خطرات احتمالي آماده باشد، به خانواده و جامعه‌اش بيانديشد و نگران مشكلاتي كه در اطرافش وجود دارد، باشد و به چاره‌انديشي بپردازد. مهارت‌هاي زندگي به‌عنوان واسطه‌هاي ارتقاي سه ويژگي فوق‌الذكر در آدم‌ها مي‌توانند فرد و جامعه را در راه رسيدن به اهداف فوق كمك نمايند.

ده مهارت اصلي زندگي:

يونيسف مهارت‌هاي زندگي را در چندين سطح دسته‌بندي مي‌كند:

  • سطح اول، مهارت‌هاي پايه‌اي و اساسي روان‌شناختي و اجتماعي هستند. اين مهارت‌ها به شدت متأثر از فرهنگ و ارزش‌هاي اجتماعي مي‌باشند، نظير خودآگاهي و همدلي.
  • سطح دوم، مهارت‌هايي هستند كه تنها در شرايط خاص مورد استفاده قرار مي‌گيرند، نظير مذاكره، رفتار جرأت‌مندانه، و حلّ تعارض.
  • سطح سوم، مهارت‌هاي زندگي كاربردي هستند، نظير مبارزه با نقش‌هاي جنسيتي سنتي يا امتناع از سوءمصرف مواد.

     سازمان جهاني بهداشت در برنامة مهارت‌هاي زندگي كه در سال ۱۹۹۳ معرفي نمود، ده مهارت را به‌عنوان مهارت‌هاي زندگي اصلي معرفي نمود. اين ده مهارت از سوي يونيسف و يونسكو نيز به‌عنوان مهارت‌هاي زندگي اصلي شناخته شده‌اند. اين مهارت‌ها عبارت‌اند از:

۱. مهارت تصميم‌گيري (decision-making): در اين مهارت افراد مي‌آموزند كه تصميم‌گيري چيست و چه اهميتي دارد. آنها همچنين با انواع تصميم‌گيري آشنا شده و مراحل يك تصميم‌گيري را گام‌به‌گام تمرين مي‌كنند. دانشجويان همچنين با رابطة موجود ميان تصميم‌گيري و ساير مهارت‌هاي زندگي از يك‌سو و رابطة تصميم‌گيري با پيشگيري اوليه در بهداشت رواني از سوي ديگر آشنا مي‌شوند.

۲. مهارت حلّ مسئله (problem solving): اين مهارت عبارت است از تعريف دقيق مشكلي كه فرد با آن روبه‌رو  است، شناسايي و بررسي راه‌حل‌هاي موجود و برگزيدن و اجراي راه‌حل مناسب و ارزيابي فرآيند حلّ مسئله تا به اين ترتيب فرد دچار دغدغه و اضطراب نشود و از راه‌هاي غيرسالم براي حلّ مشكلات خويش استفاده نكند.

۳. مهارت تفكر خلاق (creative thinking): توانايي تفكر خلاق يك مهارت سازنده و پايه براي نيل به ساير مهارت‌هاي مرتبط با سبك انديشيدن است. در اين مهارت افراد فرا مي‌گيرند كه به شيوه‌اي متفاوت بيانديشند و از تجربه‌هاي متعارف و معمولي خويش فراتر روند و تبيين‌ها يا راه‌حل‌هايي را خلق نمايند كه خاص و ويژة خودشان است.

۴. مهارت تفكر نقاد (critical thinking): اين مهارت عبارت است از توانايي تحليل عيني اطلاعات موجود با توجه به تجارب شخصي و شناسايي آثار نفوذي ارزش‌هاي اجتماعي، همسالان و رسانه‌هاي گروهي بر رفتار فردي.

۵. توانايي برقراري ارتباط مؤثر (effective communication): اين مهارت به معناي ابراز احساسات، نيازها و نقطه‌نظرهاي فردي به‌صورت كلامي و غيركلامي است.

۶. مهارت ايجاد و حفظ روابط بين‌فردي (interpersonal relationship skills): مهارتي است براي تعامل مثبت با افراد، به‌ويژه اعضاي خانواده، در زندگي روزمره.

۷. خودآگاهي (self-awareness): خودآگاهي به معني توانايي و ظرفيت فرد در شناخت خويشتن، و نيز شناسايي خواسته‌ها، نيازها و احساسات خويش است. در اين مهارت فرد همچنين مي‌آموزد كه چه شرايط يا موقعيت‌هايي براي وي فشارآور هستند.

۸. مهارت همدلي كردن (empathy): اين مهارت عبارت است از فراگيري نحوة درك احساسات ديگران. در اين مهارت فرد مي‌اموزد كه چگونه احساسات افراد ديگر را تحت شرايط مختلف درك كند، تفاوت‌هاي فردي را بپذيرد و روابط بين‌فردي خود را با افراد مختلف بهبود بخشد.

۹. مهارت مقابله با هيجان‌ها (coping with emotions): شناخت هيجان‌ها و تأثير آنها بر رفتار. همچنين فراگيري نحوة ادارة هيجان‌هاي شديد و مشكل‌آفرين نظير خشم، مهارت مقابله با هيجان‌ها ناميده مي‌شود.

۱۰. مهارت مقابله با استرس (coping with stress): در اين مهارت افراد فرا مي‌گيرند كه چگونه با فشارها و تنش‌هاي ناشي از زندگي امروزي و همچنين استرس‌هاي ديگر كنار بيايند.

عناصر اصلي مهارت‌هاي زندگي:

سازمان جهاني بهداشت (۲۰۰۴) ده مهارت زندگي فوق‌الذكر را به سه طبقه يا گروه اصلي تقسيم مي‌كند:

الف) مهارت‌هاي مرتبط با تفكر نقاد يا تصميم‌گيري: اين مهارت‌ها شامل همة آن چيزهايي است كه با توانايي‌هاي جمع‌آوري اطلاعات، ارزيابي آنها و توانايي بررسي نتايج هر يك از اين اطلاعات بر اعمال خود فرد و ديگران مرتبط مي‌باشد. در اين گروه از مهارت‌ها فرد مي‌آموزد كه چگونه تأثير ارزش‌هاي خودش و ديگران را بر راه‌حل‌هاي انتخابي خويش تحليل كند.

ب) مهارت‌هاي بين‌فردي و ارتباطي: گروه دوم مهارت‌ها، آنهايي هستند كه با ارتباط كلامي و غيركلامي، گوش دادن فعال، و توانايي ابراز احساسات و بازخورد دادن مرتبط هستند. در اين طبقه مهارت‌هاي مذاكره، امتناع و رد كردن درخواست ديگران، و مهارت رفتار جرأت‌مندانه نيز جاي مي‌گيرند. مهارت‌هايي كه به فرد كمك مي‌كند تا تعارضات بين‌فردي را حل كند، نيز در دستة مهارت‌هاي بين‌فردي است. همدلي، توانايي گوش دادن و درك نيازهاي ديگران نيز بخشي از اين دسته مهارت‌ها هستند. كار گروهي، توانايي همكاري با ديگران و توانايي احترام گذاشتن به ديگران هم در اين دسته جاي مي‌گيرند. به اين ترتيب، اين گروه از مهارت‌ها به مقبوليت اجتماعي كمك كرده و پايه‌هاي رفتار و روابط اجتماعي سالم را بنا مي‌گذارند.

پ) مهارت‌هاي مقابله‌اي و مديريت فردي: اين مهارت‌ها هستة كنترل دروني را غني مي‌سازند و به اين ترتيب فرد مي‌آموزد كه مي‌تواند بر اطراف خويش اثر بگذارد و تغييري ايجاد كند. عزّت‌نفس، خودآگاهي، مهارت‌هاي ارزشيابي خويشتن، و توانايي تعيين اهداف نيز بخشي از مجموعة مهارت‌هاي مديريت خويشتن هستند. خشم، سوگ، و اضطراب همگي بايد مديريت شده و فرد ياد بگيرد كه چگونه با شوگ، فقدان يا ضربه‌هاي رواني مقابله نمايد. مديريت استرس، مديريت زمان، روش‌هاي تفكر مثبت و آرام‌سازي بخشي از اين گروه مهارت‌هاي زندگي هستند.

برگرفته از كتاب:

راهنماي عملي برگزاري كارگاه‌هاي آموزش مهارت‌هاي زندگي: كتاب راهنماي مدرس/ تأليف: لادن فتي... (و ديگران).- تهران: دانژه، ۱۳۸۵.

 هزارة جديد را مي‌توان هزارة تبادل اطلاعات ناميد. با رواج يافتن رسانه‌هاي همگاني مانند راديو و تلويزيون و اخيراً اينترنت، اطلاعات زيادي در اختيار مردم قرار مي‌گيرد، تا جايي كه امروزه پديده‌اي به نام "بحران اطلاعات" شكل گرفته است. منظور از بحران اطلاعات، هجوم بي‌وقفة اطلاعاتي است كه متأسفانه دروني نشده و برخلاف گذشته به مهارت تبديل نمي‌شود. مهارت به معني استفادة ماهرانه و توان‌مندانه از دانش است. براي مثال، بيشتر مردم مي‌دانند كه رفتارهاي پرخاشگرانه، ناكارآمد و ويران‌گر هستند. بسياري از افراد نيز راه‌هايي را براي كنترل خشم خويش مي‌شناسند. اما در عمل چند نفر مي‌توانند به‌طور مناسب از اين روش‌ها براي كنترل خشم خود استفاده كنند؟ يا به بيان ديگر، مهارت استفاده از روش‌هاي كنترل خشم را دارند؟

شايد زماني كه مهارت‌ها به زمينه‌هاي خاص يا موارد تخصصي مربوط مي‌شود، فقدان آنها آسيب چنداني به زندگي شخص يا جامعه وارد نكند. براي مثال، اگر كسي فاقد مهارت رانندگي باشد، يا نتواند غذاهاي خاصي را طبخ كند، زندگي روزمرة وي مختل نخواهد شد. اما هنگامي كه صحبت از فشارهاي رواني روزمره و بحران‌هاي زندگي اجتماعي به ميان مي‌آيد، نقص مهارت‌هاي مقابله‌اي سازگارانه يا تأخير در انتخاب مناسب‌ترين راه‌حل، به آسيب جبران‌ناپذيري منجر مي‌گردد. براي مثال، همة ما در كار باليني شاهد انزوا و تنهايي ناشي از رفتار غيرجرأت‌مندانه، لطمه‌هاي شديد ناشي از عدم‌كنترل خشم و يا بحران‌هاي ناشي از نداشتن دوست يا عوارض حاصل از دوستي‌هاي نامناسب بوده‌ايم. شايد در دهه‌هاي گذشته به دليل ساده‌تر بودن و پيش‌بيني‌پذير بودن زندگي اجتماعي و كارآمدي الگوپذيري از والدين و حتّي نسل‌هاي قبل‌تر از آن، اين مهارت‌ها به سادگي در طيّ رشد آموخته شده و نيازي به آموزش مستقيم آنها احساس نمي‌شد. اما امروزه آموزش مستقيم مهارت‌هاي زندگي به‌عنوان بخشي مهم و كليدي در جامعه‌پذيري افراد جامعه در سراسر دنيا مطرح است.

تعريف مهارت‌هاي زندگي:

سازمان جهاني بهداشت، مهارت‌هاي زندگي را چنين تعريف نموده است: "توانايي انجام رفتار سازگارانه و مثبت به‌گونه‌اي كه فرد بتواند با چالش‌ها و ضروريات زندگي روزمره كنار بيايد" (WHO، 1994).

     يونيسف مهارت‌هاي زندگي را به اين صورت تعريف مي‌كند: "يك رويكرد مبتني بر تغيير رفتار يا شكل‌دهي رفتار كه برقراري توازن ميان سه حوزه را مدّنظر قرار مي‌دهد. اين سه حوزه عبارت‌اند از: دانش، نگرش، و مهارت‌ها". تعريف يونيسف بر شواهد پژوهشي مبتني است كه نشان مي‌دهند اگر در توانمندسازي افراد جامعه بحث دانش، نگرش، و مهارت به‌صورت تلفيقي مورد توجه قرار نگيرد، نتيجة مورد انتظار يعني كاهش رفتارهاي پرخطر به‌دست نمي‌آيد (UNISEF، 1999).

     به‌طور كلّي، مهارت‌هاي زندگي عبارت‌اند از توانايي‌هايي كه منجر به ارتقاي بهداشت رواني افراد جامعه، غناي روابط انساني، افزايش سلامت و رفتارهاي سلامتي در سطح جامعه مي‌گردند. مهارت‌هاي زندگي، هم به‌صورت يك راهكار ارتقاي سلامت رواني و هم به‌صورت ابزاري در پيشگيري از آسيب‌هاي رواني ـ اجتماعي مبتلا به جامعه نظير اعتياد، خشونت‌هاي خانگي و اجتماعي، آزار كودكان، خودكشي، ايدز، و موارد مشابه قابل استفاده است. به‌طور كلّي، مهارت‌هاي زندگي ابزاري قوي در دست متوليان بهداشت رواني جامعه در جهت توانمندسازي جوانان در ابعاد رواني ـ اجتماعي است. اين مهارت‌ها به افراد كمك مي‌كنند تا مثبت عمل كرده و هم خودشان و هم جامعه را از آسيب‌هاي رواني ـ اجتماعي حفظ كرده و سطح بهداشت رواني خويش و جامعه را ارتقاء بخشند (WHO، 1999).

تاريخچة مهارت‌هاي زندگي:

آموزش مهارت‌هاي زندگي در سال ۱۹۷۹ و با اقدامات دكتر گيلبرت بوتوين (Gilbert Botvin) آغاز گرديد. وي در اين سال يك مجموعه آموزش مهارت‌هاي زندگي براي دانش‌آموزان كلاس هفتم تا نهم تدوين نمود كه با استقبال فراوان متخصصات بهداشت روان مواجه گرديد. اين برنامة آموزشي به نوجوانان ياد مي‌داد كه چگونه با استفاده از مهارت‌هاي رفتار جرأت‌مندانه، تصميم‌گيري، و تفكر نقاد، در مقابل وسوسه يا پيشنهاد سوءمصرف مواد از سوي همسالان مقاومت كنند. هدف بوتوين طراحي يك برنامة واحد پيشگيري اوليه بود و مطالعات بعدي نشان داد كه آموزش مهارت‌هاي زندگي تنها در صورتي به نتايج مورد نظر ختم مي‌شود كه همة مهارت‌ها به فرد آموخته شود. پژوهش‌ها حاكي از آن بودند كه اين برنامه در پيشگيري اولية چندين نوع مواد مخدر از جمله سيگار موفق بوده است (بوتوين، ۲۰۰۰؛ بوتوين، ۲۰۰۲).

     به دنبال اين اقدام مقدماتي، از سال ۱۹۹۳ به بعد سازمان جهاني بهداشت با هماهنگي يونيسف، برنامة آموزش مهارت‌هاي زندگي را به‌عنوان يك طرح جامع پيشگيري اوليه و ارتقاي سطح بهداشت رواني كودكان و نوجوانان معرفي نمود (WHO، 1994؛ WHO & UNISEF، 1994؛ WHO، 2004). اين برنامه در كشورهاي مختلف دنيا تجربه شد و گزارش‌هاي اميدبخشي از كارايي اين برنامه منتشر گرديد.

اهميت مهارت‌هاي زندگي:

پژوهش‌هاي متعدد نشان داده‌اند كه خود‌ـ‌آگاهي (self-awareness)، عزّت‌نفس (self-esteem)، و اعتمادبه‌نفس (self-confidence)، شاخص‌هاي اساسي توانمندي‌ها و ضعف‌هاي هر انساني هستند (WHO، 1994). اين سه ويژگي فرد را قادر مي‌سازند كه فرصت‌هاي زندگي‌اش را مغتنم شمرده، براي مقابله با خطرات احتمالي آماده باشد، به خانواده و جامعه‌اش بيانديشد و نگران مشكلاتي كه در اطرافش وجود دارد، باشد و به چاره‌انديشي بپردازد. مهارت‌هاي زندگي به‌عنوان واسطه‌هاي ارتقاي سه ويژگي فوق‌الذكر در آدم‌ها مي‌توانند فرد و جامعه را در راه رسيدن به اهداف فوق كمك نمايند.

ده مهارت اصلي زندگي:

يونيسف مهارت‌هاي زندگي را در چندين سطح دسته‌بندي مي‌كند:

  • سطح اول، مهارت‌هاي پايه‌اي و اساسي روان‌شناختي و اجتماعي هستند. اين مهارت‌ها به شدت متأثر از فرهنگ و ارزش‌هاي اجتماعي مي‌باشند، نظير خودآگاهي و همدلي.
  • سطح دوم، مهارت‌هايي هستند كه تنها در شرايط خاص مورد استفاده قرار مي‌گيرند، نظير مذاكره، رفتار جرأت‌مندانه، و حلّ تعارض.
  • سطح سوم، مهارت‌هاي زندگي كاربردي هستند، نظير مبارزه با نقش‌هاي جنسيتي سنتي يا امتناع از سوءمصرف مواد.

     سازمان جهاني بهداشت در برنامة مهارت‌هاي زندگي كه در سال ۱۹۹۳ معرفي نمود، ده مهارت را به‌عنوان مهارت‌هاي زندگي اصلي معرفي نمود. اين ده مهارت از سوي يونيسف و يونسكو نيز به‌عنوان مهارت‌هاي زندگي اصلي شناخته شده‌اند. اين مهارت‌ها عبارت‌اند از:

۱. مهارت تصميم‌گيري (decision-making): در اين مهارت افراد مي‌آموزند كه تصميم‌گيري چيست و چه اهميتي دارد. آنها همچنين با انواع تصميم‌گيري آشنا شده و مراحل يك تصميم‌گيري را گام‌به‌گام تمرين مي‌كنند. دانشجويان همچنين با رابطة موجود ميان تصميم‌گيري و ساير مهارت‌هاي زندگي از يك‌سو و رابطة تصميم‌گيري با پيشگيري اوليه در بهداشت رواني از سوي ديگر آشنا مي‌شوند.

۲. مهارت حلّ مسئله (problem solving): اين مهارت عبارت است از تعريف دقيق مشكلي كه فرد با آن روبه‌رو  است، شناسايي و بررسي راه‌حل‌هاي موجود و برگزيدن و اجراي راه‌حل مناسب و ارزيابي فرآيند حلّ مسئله تا به اين ترتيب فرد دچار دغدغه و اضطراب نشود و از راه‌هاي غيرسالم براي حلّ مشكلات خويش استفاده نكند.

۳. مهارت تفكر خلاق (creative thinking): توانايي تفكر خلاق يك مهارت سازنده و پايه براي نيل به ساير مهارت‌هاي مرتبط با سبك انديشيدن است. در اين مهارت افراد فرا مي‌گيرند كه به شيوه‌اي متفاوت بيانديشند و از تجربه‌هاي متعارف و معمولي خويش فراتر روند و تبيين‌ها يا راه‌حل‌هايي را خلق نمايند كه خاص و ويژة خودشان است.

۴. مهارت تفكر نقاد (critical thinking): اين مهارت عبارت است از توانايي تحليل عيني اطلاعات موجود با توجه به تجارب شخصي و شناسايي آثار نفوذي ارزش‌هاي اجتماعي، همسالان و رسانه‌هاي گروهي بر رفتار فردي.

۵. توانايي برقراري ارتباط مؤثر (effective communication): اين مهارت به معناي ابراز احساسات، نيازها و نقطه‌نظرهاي فردي به‌صورت كلامي و غيركلامي است.

۶. مهارت ايجاد و حفظ روابط بين‌فردي (interpersonal relationship skills): مهارتي است براي تعامل مثبت با افراد، به‌ويژه اعضاي خانواده، در زندگي روزمره.

۷. خودآگاهي (self-awareness): خودآگاهي به معني توانايي و ظرفيت فرد در شناخت خويشتن، و نيز شناسايي خواسته‌ها، نيازها و احساسات خويش است. در اين مهارت فرد همچنين مي‌آموزد كه چه شرايط يا موقعيت‌هايي براي وي فشارآور هستند.

۸. مهارت همدلي كردن (empathy): اين مهارت عبارت است از فراگيري نحوة درك احساسات ديگران. در اين مهارت فرد مي‌اموزد كه چگونه احساسات افراد ديگر را تحت شرايط مختلف درك كند، تفاوت‌هاي فردي را بپذيرد و روابط بين‌فردي خود را با افراد مختلف بهبود بخشد.

۹. مهارت مقابله با هيجان‌ها (coping with emotions): شناخت هيجان‌ها و تأثير آنها بر رفتار. همچنين فراگيري نحوة ادارة هيجان‌هاي شديد و مشكل‌آفرين نظير خشم، مهارت مقابله با هيجان‌ها ناميده مي‌شود.

۱۰. مهارت مقابله با استرس (coping with stress): در اين مهارت افراد فرا مي‌گيرند كه چگونه با فشارها و تنش‌هاي ناشي از زندگي امروزي و همچنين استرس‌هاي ديگر كنار بيايند.

عناصر اصلي مهارت‌هاي زندگي:

سازمان جهاني بهداشت (۲۰۰۴) ده مهارت زندگي فوق‌الذكر را به سه طبقه يا گروه اصلي تقسيم مي‌كند:

الف) مهارت‌هاي مرتبط با تفكر نقاد يا تصميم‌گيري: اين مهارت‌ها شامل همة آن چيزهايي است كه با توانايي‌هاي جمع‌آوري اطلاعات، ارزيابي آنها و توانايي بررسي نتايج هر يك از اين اطلاعات بر اعمال خود فرد و ديگران مرتبط مي‌باشد. در اين گروه از مهارت‌ها فرد مي‌آموزد كه چگونه تأثير ارزش‌هاي خودش و ديگران را بر راه‌حل‌هاي انتخابي خويش تحليل كند.

ب) مهارت‌هاي بين‌فردي و ارتباطي: گروه دوم مهارت‌ها، آنهايي هستند كه با ارتباط كلامي و غيركلامي، گوش دادن فعال، و توانايي ابراز احساسات و بازخورد دادن مرتبط هستند. در اين طبقه مهارت‌هاي مذاكره، امتناع و رد كردن درخواست ديگران، و مهارت رفتار جرأت‌مندانه نيز جاي مي‌گيرند. مهارت‌هايي كه به فرد كمك مي‌كند تا تعارضات بين‌فردي را حل كند، نيز در دستة مهارت‌هاي بين‌فردي است. همدلي، توانايي گوش دادن و درك نيازهاي ديگران نيز بخشي از اين دسته مهارت‌ها هستند. كار گروهي، توانايي همكاري با ديگران و توانايي احترام گذاشتن به ديگران هم در اين دسته جاي مي‌گيرند. به اين ترتيب، اين گروه از مهارت‌ها به مقبوليت اجتماعي كمك كرده و پايه‌هاي رفتار و روابط اجتماعي سالم را بنا مي‌گذارند.

پ) مهارت‌هاي مقابله‌اي و مديريت فردي: اين مهارت‌ها هستة كنترل دروني را غني مي‌سازند و به اين ترتيب فرد مي‌آموزد كه مي‌تواند بر اطراف خويش اثر بگذارد و تغييري ايجاد كند. عزّت‌نفس، خودآگاهي، مهارت‌هاي ارزشيابي خويشتن، و توانايي تعيين اهداف نيز بخشي از مجموعة مهارت‌هاي مديريت خويشتن هستند. خشم، سوگ، و اضطراب همگي بايد مديريت شده و فرد ياد بگيرد كه چگونه با شوگ، فقدان يا ضربه‌هاي رواني مقابله نمايد. مديريت استرس، مديريت زمان، روش‌هاي تفكر مثبت و آرام‌سازي بخشي از اين گروه مهارت‌هاي زندگي هستند.

برگرفته از كتاب:

راهنماي عملي برگزاري كارگاه‌هاي آموزش مهارت‌هاي زندگي: كتاب راهنماي مدرس/ تأليف: لادن فتي... (و ديگران).- تهران: دانژه، ۱۳۸۵.

 

تفاوت عشق با ازدواج

     یک روز پدر بزرگم  برام يه کتاب دست‌نويس آورد. کتابي که بسيار گرون قيمت بود، و با ارزش. وقتي به من داد، تأکيد کرد که اين کتاب مال توئه، مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا بايد چنين هديه با ارزشي رو بي‌هيچ مناسبتي به من بده. من اون کتاب رو گرفتم و يه جايي پنهونش کردم، چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندي؟ گفتم نه. وقتي ازم پرسيد چرا؟ گفتم: گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندي زد و رفت.

     همون روز عصر با يک کپي از روزنامه همون زمان که تنها نشريه بود برگشت اومد خونة ما و روزنامه رو گذاشت روي ميز، من داشتم نگاهي بهش مي‌انداختم که گفت اين مال من نيست امانته بايد ببرمش. به محض گفتن اين حرف شروع کردم با اشتياق تمام صفحه‌هاش رو ورق زدن و سعي مي‌کردم از هر صفحه‌اي حداقل يک مطلب رو بخونم.

     در آخرين لحظه که پدر بزرگ مي‌خواست از خونه بره بيرون تقريبا" به زور اون روزنامه رو از دستم بيرون کشيد و رفت. فقط چند روز طول کشيد که اومد پيشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب و روزنامه مي‌مونه، يک اطمينان برات درست مي‌کنه که اين زن يا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر مي‌کني هميشه وقت دارم بهش محبت کنم، هميشه وقت هست که دلش رو به دست بيارم، هميشه مي‌تونم شام دعوتش کنم اگر الان يادم رفت يک شاخه گل به عنوان هديه بهش بدم، حتما" در فرصت بعدي اين کار رو مي‌کنم. حتي اگر هرچقدر اون آدم باارزش باشه مثل اون کتاب نفيس و قيمتي، اما وقتي که اين باور در تونيست که اين آدم مال منه، و هر لحظه فکر ميکني که خوب اين که تعهدي نداره مي‌تونه به راحتي دل بکنه و بره مثل يه شيء با ارزش ازش نگهداري مي‌کني و هميشه ولع داري که تا جايي که ممکنه ازش لذت ببري شايد فردا ديگه مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه حتي اگر هم هيچ ارزش قيمتي نداشته باشه...

جملات زیبا

داستان غم‌انگیز زندگی این نیست که انسان‌ها فنا می‌شوند، این است که آنان از دوست داشتن باز می‌مانند.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم، پس بیاییم آن‌چه را که به دست می‌آوریم دوست بداریم.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

بهای عشق چیست بجز عشق؟ (ماری لولا)

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

زمان! به من آموخت که: دست دادن به معنی رفاقت نیست ... بوسیدن قول ماندن نیست ... و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست ...

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

زندگی مانند جدولی است که اگر خانه‌های آن را پر کنید جایزة آن مرگ است.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

چهار چیز است که نمی‌توان آنها را بازگرداند:

سنگ ... پس از رها کردن!

حرف ... پس از گفتن!

موقعیت ... پس از پایان یافتن!

و زمان ... پس از گذشتن!

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

انسان عاشق زیبایی نمی‌شود. بلكه آن‌چه عاشقش می‌شود در نظرش زیباست!

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

اگر داشته‌های زندگی خود را شمارش کنید، مجالی برای شمارش نداشته‌های زندگی خود نخواهید یافت.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

بخشی از بزرگترین نعمت‌های خدا برای انسان، بی‌جواب گذاشتن برخی دعاهای اوست.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

در زندگی بارون نباش که فکر کنند با منّت خودتو به شیشه می‌کوبی! ابر باش تا منتظرت باشن که بباری.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

بازی روزگار را نمی‌فهمم! من تو را دوست می‌دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همة ما تنهاییم!!!

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

انسان‌های بزرگ دو دل دارند: دلی که درد می‌کشد و پنهان است، دلی که می‌خندد و آشکار است.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

هیچ‌وقت نگو وقت نداری. به تو همان مقدار زمان داده شده که به هلن کلر، لئوناردو داوینچی، توماس جفرسون و آلبرت اينشتین.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

هیچ صیادی از جویی حقیر که به گودالی می‌ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد. (فروغ فرخزاد)

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

همه دوست دارند که به بهشت بروند، ولی کسی دوست ندارد که بمیرد (جان لوییس)

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

عشق مانند نواختن پیانو است. ابتدا باید نواختن را براساس قواعد یاد بگیری، سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

هیچ‌چیز ویران‌گرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته‌ایم عمری فریبمان داده است.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

دنیا آن‌قدر وسیع هست که برای همة مخلوقات جایی باشد پس به جای آن‌که جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم. ‏(چارلی چاپلین)

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

اگر انسان‌ها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است، محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می‌شود.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

عشق در لحظه پدید می‌آید. دوست داشتن در امتداد زمان. و این اساسی‌ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

یکی از شاگردان سقراط وی را پرسید: زِ چه رو هرگزت اندوهگین ندیده‌ام؟ گفت از آن رو که چیزی را مالک نیستم که عدمش اندوهگینم کند.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

زندگی هدیة خداست به تو، طرز زندگی کردن تو هدیه توست به خدا.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

انسانی که در نبرد زندگی می‌خندد قابل ستایش است.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

دنیا دو روز است. آن روز که با تو نیست صبور باش و آن روز که با توست مغرور نباش زیرا هر دو پایان‌پذیراند.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

ذهن انسان احمق مانند مردمك چشم است؟؟؟ هر چقدر بیشتر نور بتابانی... تنگ‌تر می‌شود!!!

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

خیلی جالبه:

از سوسک می‌ترسیم... از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمی‌ترسیم.
از عنکبوت می‌ترسیم... از این‌که تمام زندگیمون تار عنکبوت ببندد نمی‌ترسیم.
از شکستن لیوان می‌ترسیم... از شکستن دل آدم‌ها نمی‌ترسیم.
از این‌که بهمون خیانت کنند می‌ترسیم... از خیانت به دیگران نمی‌ترسیم.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

انسان چیست؟

شنبه: به دنیا می آید. یكشنبه: راه می‌رود. دوشنبه: عاشق می‌شود. سه‌شنبه: شكست می‌خورد. چهارشنبه: ازدواج می‌كند. پنج‌شنبه: به بستر بیماری می‌افتد. جمعه: می‌میرد.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

گاهی اوقات، برای فرار از تمامی کلیشه‌ها، آن‌قدر بر خلاف جهت حرکت می‌کنیم، که خود کلیشه می‌شویم.

 * * *   * * *   * * *   * * *   * * *

تبسم بدون این‌كه دهنده‌اش را فقیر كند، گیرنده‌اش را ثروتمند می‌كند.


موفقيت در طول تاريخ

موفقيت در ۴ سالگي يعني خيس نكردن شلوار

موفقيت در ۱۲ سالگي يعني پيدا كردن دوست

موفقيت در ۱۸ سالگي يعني داشتن گواهينامه

موفقيت در ۲۰ سالگي يعني امكان ازدواج

موفقيت در ۳۵ سالگي يعني پول داشتن

موفقيت در ۵۰ سالگي يعني پول داشتن

موفقيت در ۶۵ سالگي يعني امكان ازدواج

موفقيت در ۷۰ سالگي يعني داشتن گواهينامه

موفقيت در ۷۵ سالگي يعني پيدا كردن دوست

موفقيت در ۸۰ سالگي يعني خيس نكردن شلوار

 

سبک های زندگی

سبك زندگي ، هويت و ساخت اجتماعي

جامعه شناسان ساخت اجتماعي را چطور مي فهمند؟
- طبقه اجتماعي 
- جنسيت
- سن
- قوميت
برخي از نيروهاي ذكر شده در بالا چيزي درباره آن چيزي كه ما به آن تعلق داريم به ما مي گويند يعني معني يا حس هويت مي دهند، پس هويت از مقولات ساخت اجتماعي، طبقه اجتماعي ، جنسيت، سن، قوميت و مذهب است.

سبك زندگي نيز مانند هويت است: يعني اينكه سبك زندگي كه مردم دارند بخشي از هويت شان است. برخي مانند چني ( chaney ) مي گويند سبك زندگي مهمترين منبع هويت است. يعني اينكه مهم است كه شما چه مي پوشيد چه فرشي داريد و چه ذائقه اي نسبت به موسيقي داريد. اين اهميتش مانند تعلق شما به طبقه اجتماعي در روزگاران گذشته است.
تعريف سبك هاي زندگي :

سبك هاي زندگي مجموعه اي از طرز تلقي ها ، ارزش ها، شيوه هاي رفتار، حالت ها و سليقه ها در هر چيزي از موسيقي گرفته تا هنر و تلويزيون و سبك دادن به باغچه ( گل كاري ) و دكوراسيون و فرش كردن خانه…. را در بر ميگيرد.
- سبك زندگي اجزاي رفتارهاي شخصي نيستند لذا غيرمعمول نيستند. اما بيشتر مردم معتقدند كه آزادانه بايد سبك زندگي شان را انتخاب كنند.

- در بيشتر مواقع عناصر يك سبك زندگي به شكلي جمع مي شوند و شماري افراد در يك نوع سبك زندگي مشتركاتي پيدا مي كنند. به عبارت ديگر گروههاي اجتماعي اغلب مالك يك نوع سبك زندگي مي شوند و يك سبك را تشكيل مي دهند.

- مفهوم سبك زندگي يعني انطباق دادن يك رهيافت سبك داده شده در زندگي . مثلا براي فرد مهم است كه مانند فلان خواننده معروف باشد حتي اگر آن خواننده غذاي تايلندي بخورد، ديوار خانه شان را فلان رنگ كند ، يا در خانه تفريح كنند نه بيرون…

- آگهي ، تلويزيون ، روزنامه ها ، اينترنت و… تصويرهاي جديد سبك زندگي را دائما منتشر مي كنند. بنابر اين درديناي ما ارتباطات از اين جهت هم مهم هستند.

- سبكي شدن زندگي با شكل گيري فرهنگ جوانان رابطه نزديك دارد. بنابر اين مي توان شناخت فرهنگ جوانان را از طريق شناخت سبك زندگي آنها شناخت يعني اشكال سبك داده شده زندگي شان را دريافت.

- موسيقي عامه، تلويزيون… آگهي ها همه و همه تصور ها و تصويرهايي بالقوه از سبك زندگي فراهم ميكنند . اما اين تصويرها اجازه مي دهد كه مردم فكر كنند و تصور كنند هرچيزي كه آنها را ارضا مي كند را سازمان داده و بسازند.

بنابراين مي توان گفت كه ويژگي اصلي فرهنگ جوانان ديده شدن ، جلوه كردن تماشا شدن است. گرايش به نوع خاصي موسيقي مثلا (رپ) (heavy metal) ، سبك خاصي آرايش مو، لباس و… انواع مختلف فرهنگ جوانان مي سازد. همچنين زبان مخصوص علامت فرهنگي جواني است.

- در گروههاي ديگر نيز مي توان سبك هاي زندگي تشخيص داد. سوج و ديگران (Savage etal . ) با پرسش از 24000 نفر برخي سبك زندگي ها را در طبقه متوسط تشخيص داده است: بطور مثال سبك زيبا شناختي يعني رفتن به كنسرت ها و رويدادهاي هنري و نيز سبك زندگي يا اوقات فراغت بهداشتي مانند صرف فراغت به ورزش و تمرين

تمامي ويژگي هاي جامعه مصرفي بر اساس شكل گيري سبك هاي زندگي است.

جامعه مصرفي و سبك زندگي

- بخشي از سبك زندگي با مصرف كالاها و خدمات از انواع مختلف بدست مي آيد.
- اوقات فراغت و سبك زندگي با مصرف چيزها بسيار اگر چه نه بطور خاص و استثنائي بستگي دارد. 
- افراد كالاهايي را مي خرند تا سبك زندگي شان را نشان دهند .در حاليكه ساختن يك سبك زندگي بوسيله كالاهاي مصرفي يك نوع نشان دادن يا تظاهر انتخاب فرد است ، يك الگوي اجتماعي نيز است. به همين خاطر نيز صنعتي ايجاد شده تا به اين نيازها پاسخ دهد : يعني مصرف اوقات فراغت، دخانيات و الكل….
- برخي واژه جامعه مصرفي را براي نشان دادن شيوه سبك زندگي و شكل گيري آن نشان مي دهند و استفاده مي كنند. 
- پس انديشه جامعه مصرفي هم كالاهاي اوقات فراغتي را نشان مي دهد، هم تعلق خاطر اصلي درزندگي ، هم اشتغالات اصلي مردم به سبك هاي زندگي. در اين رابطه بايد 16 ويژگي جامعه مصرفي را مطالعه كرد.

خلاقيت نمادي 
(symbolic creativitysymbolic creativity)

لباس خريدن عادت محوري فرهنگ مصرفي جوانان بعد جنگ بوده ، اما خريد كردن نسبت به سبك، مد،… درباره مسائل جوانان به حاشيه رفته است. خريد يك مساله خصوصي و زنانه تلقي شده است. اما مساله اي نيست كه جوانان در ان غير فعال و بي انتقاد و يا غير بحراني عمل كنند. جوانان هميشه معناي كالاهاي خريداري شده را منتقل مي كنند . يعني اين كالا ها سبك هاي بازار توده اي و… را در بردارند. جوانان با لباس پوشيدن يا تركيب لباس پوشيدن معناهاي جديد خلق مي كنند. جوانان قضاوت هاي زيبا شناسي خودشان را از لباس پوشيدن و خريدن دارند و گاهي تعاريف عرضي و مقولات “مد“ ي كه صنايع پوشاك توليد مي كنند را نمي پذيرند. بنابراين به تمامي دست پروده جامعه مصرفي وتوليد كنندگان نيستند.

بيكاري و سبك زندگي جوانان : 
بيكاري در بين جوانان از اين جهت هم مهم و خطر ساز است . چون جوانان بيكار مشكلات زيادي دارد تا تصورات خود را از سبك زندگي به اجرا گذارند. با رشد فرديت و خصوصي شدن حوزه هاي زندگي شرايط براي جوانان بيكار سخت تر مي شود و پيامد آن محروميت ، انزوا و سرخوردگي است. به علاوه اگر دستگاه هاي ارتباطي و صنايع تو.ليدي گروه سني 19 تا 29 را هدف گرفته باشد جوانان بيكار نمي توانند مشتري اين بازار باشند . لذا جوانان طبقه كارگر از window shopping به عنوان منبع سرخوردگي تاثر مي پذيرند.

شكل جديد زندگي اجتماعي

فرض اصلي اين است كه سبك هاي زندگي ويژگي هاي دنياي مدرن هستند يا به عبارت ديگر ويژگي مدرنيته است. در جهان امروز هر كه زندگي مي كند يك سبك زندگي دارد كه كنش خودش و ديگران را توصيف مي كند. سبك زندگي الگوهاي كنش هستند كه افراد را از هم متمايز و متفاوت ميكند. 
- در جهان مدرن سبك زندگي به توصيف ارزش و طرز تلقي ها كمك ميكند و نشان ميدهد ثروت و موقعيت اجتماعي افراد را. سبك زندگي نشان ميدهد كه چطور ما بايد سبك زندگي را طبقه بندي كنيم.

- چرا سبك زندگي مهم شده؟
در چهار بخش اين بحث را انجام ميدهيم:

1- توسعه سبك زندگي در پهنه جامعه مدرن. رابطه مصرف گرايي و سبك زندگي. يعني اينكه چطور سبك زندگي و مصرف گرائي تحقيقات زيادي را برانگيخته تا نشان دهد استفاده از كالاهاي مصرفي براي تمايز هويت ها بكار ميرود.
2- مرور كار نظريه پردازان اجتماعي كه كوشش مي كنند معناي سبك قابل مد در فرهنگ مدرن توضيح بدهند. 
3- توضيح موضوعات مشخص سبك زندگي مانند احساسات و فردها و خودها selves. Sensibilitis. Surface
4- زيباشناختي شدن زندگي روزمره

- سبك زندگي را با فرهنگ نبايد يكي گرفت. شايد بتوان گفت كه فرهنگ جمع كل سبك هاي زندگي در جامعه است يعني جمع ارزش ها ، طرز تلقي ها ، رسوم ها… 
- سبك زندگي مجموعه اعمال و طرز تلقي هايي هستند كه در پهنه هاي خاصي معني مي دهد.
-اگر چه بايد توجه داشت كه اين سوال مهمي است كه آيا اين سبك زندگي تنها كالاها يا شيوه هاي مصرف چيزهاست يا توليد چيزها يعني امري بازتابي است؟


سبك هاي زندگي در زندگي روزمره مردم است تا پيچيدگيهاي وسيع تر هويت و وابستگي را نشان دهد. بخشي از لغات تحميلي زندگي روزمره اند مخلوقات مصنوعي يا سازگار شده اي هستند. 
حاملان خود آگاه به اين واقعيت هستند كه سبك زندگي مي تواند نابود شود يا دور ريخته شود بنا به اختيار فرد. پس تقريبا درگير با نوعي خود طنزينه self-irong يا self - satire طنز است. چرا؟ چون آئين هاي شخصي اند، اگر سبك سازي مي شود مي توان زود دورش ريخت ، اگر نوعي طراحي است مي توان عوضش كرد، اگر نوعي مد است مي توان تغيرش داد و… ديگران هم مي توانند ان را نقد كنند و كسي اين نقدها را گران نمي بينند تا به او بر خورد. 
پس بطور متمايز و مشخص شكل مدرن موقعيت گروه بندي هاست.
سبك زندگي بر سازمان اجتماعي مصرف بنا نهاده شده است نه سازمان اجتماعي توليد كه گفته مي شود براساس ساخت طبقاتي است. پس بطور خلاصه شواهد يا قرائن نشان مي دهد كه اهميت فزاينده سبك زندگي از ارزيابي مجدد فرهنگ مادي صورت ميگيرد كه اين مساله جداي از ارزش پولي اشيا است بلكه اين ارزيابي مجدد معطوف به ارزش فرهنگي و اجتماعي اشياء است.


(بر گرفته از كتاب مصرف وسبك زندگي )
در جهان مدرن سبك زندگي “ طرز تلقي ، ارزش ، ثروت، موقعيت اجتماعي “ را به ما مي شناساند. سبك زندگي ارجحيت پايه انچيزي است كه ما به آن مصرف فرهنگي مي گوئيم يا فرهنگ مصرف زدگي.

سبك زندگي يكي از لغاتي است كه در زبان انگليسي مورد سوءاستفاده قرار گرفته: همه از آن صحبت مي كنند و هرچيزي را كه دوست دارند بر سر آن مي ريزند از غذاي فرانسوي تا ارزش بوديسم… در حقيقت با اين نوع استفاده « سبك زندگي » همه چيز است و هيچ معني خاصي نمي دهد . گويا كه همه چيز يكي شده است . لذا يك بحث سبك زندگي را شروع كردن مشكل است . چون تعريف آن مشكل است. پس نخست ما سبك زندگي در پهنه context انديشه هاي ساخت اجتماعي قرار داده و بحث ميكنيم. بعد سبك زندگي را در رابطه و وابسته به توسعه و فرهنگ مصرفي نگاه مي كنيم.

وقتي دنياي اجتماعي متحول مي شود، به مفاهيمي نو براي درك كردن آن نيازمنديم. دنياي اواسط قرن نوزدهم كه ماركس بر تحليل آن همت گوارده بود آن چنان درگير فرايند توليد، و چنان بر حول ارزش ها و فرايند هاي مرتبط با آن سامان گرفته بود ، كه كه مفهوم « طبقه اجتماعي » - به عنوان مفهومي كه تحليل جايگاه آدميان در نظام سرمايه داري را ممكن مي ساخت - در تحليل ماركسيستي جامعه نوظهور موقعيتي مسلط يافت . حال كه به نظر مي رسد « … مهم ترين تحول پديد آمده در قرن اخير گسترش تاريخي مصرف بوده است » (Bocock‚1992:p.120) به مفاهيمي جديد براي تحليل جامعه نيازمنديم. مفهوم يا مفاهيمي كه بتوانند تحول پديد آمده را در خود بروز داده و برنامه پژوهشي جديدي را نيز پيش روي علوم اجتماعي قرار دهند. ظاهراً مفهوم « سبك زندگي » چنين خصايصي را داراست.

در اين فصل از رهگذر بررسي مختصر رويكردهاي مختلف به مفهوم سبك زندگي با ايده اساسي مندرج در آن آشنا خواهيم شد. سپس تعاريفي را كه براي اين مفهوم ارائه شده است مرور مي كنيم. بررسي عناصر مندرج در اين مفهوم آخرين بحث اين فصل خواهد بود . اميدواريم تا بدين وسيله بتوانيم برداشت خود از مفهوم سبك زندگي را تصريح كنيم. همچنين لازم است نسبت به اين نكته تذكر دهيم كه همه آن چه تحت عنوان ريشه هاي شكل گيري مفهوم سبك زندگي قابل يررسي است، در رابطه با جايگاه مصرف در دنياي مدرن نيست. چنان مباحث بعدي نشان مي دهند برداشت روان شناختي آلفرد ادلر از سبك زندگي در رابطه با مقوله مصرف طرح نشده است. اما در اين جا مساله عمدتا از زاويه مصرف بررسي مي شود.

طرح مفهوم جديد

تورشتاين وبلن در بررسي پديده مصرف در آمريكا ، تعريفي از سبك زندگي ارائه نكرد و تلويحاً پذيرفت كه اين مفهوم دال بر شيوه زندگي متمايز طبقه مرفه و نمودي از جايگاه طبقاتي آن هاست . به اين اعتبار، سبك زندگي در انديشه وبلن متغيري وابسته است. زيمل نيز عنايت خاصي به اين مفهوم نداشت. در ميان كلاسيك هاي جامعه شناسي فقط ماكس وبر بود كه سبك زندگي را به عنوان شاخص گرو هاي منزلت و عامل انسجام گروهي آن ها طرح كرد. وي نيز عليرغم آن كه جايگاه مستقلي براي سبك زندگي قائل شد و آن را قابل تقليل به موقعيت طبقاتي افراد ندانست، اما تحليل خود را از اين پيش تر نبرد. در ابتداي قرن بيستم تنها اندشمندي كه سبك زندگي را در كانون نظريه خود قرار داد. روان شناسي آلماني به نام آلفرد آدلر كه او هم از زاويه جامعه شناسي به اين مفهوم نمي نگريست.

تعريف سبك زندگي

سوبل كه شايد مفصل ترين متن درباره تعريف سبك زندگي را نوشته « Sobel‚1981» معتقد است كه «… تقريبا هيچ توافق تجربي يا مفهومي درباره اين كه چه چيز سازنده سبك زندگي است وجود ندارد» (P.2) برخي ديگر هم معتقدند كه مي توان اين مفهوم را بسته به موضوعي كه مطالعه ميشود ، به طرق مختلف تعريف كرد و ارائه تعريفي از آن ، نافي بقيه شيوه هاي استفاده از اين مفهوم نيست، فقط لازم است تا زمينه اي را كه در آن از اين مفهوم استفاده مي شود تعريف كرد (Loove & Miegel‚1990:P.21) . و برخي نظير روبرتز معتقدند كه كسي حق ندارد مشخص كند كه بايد چه تعريفي از اين مفهوم داشت. به نظر وي مفاهيم ملك خصوصي جامعه شناسان يا روانشناسان يا هر كس ديگري نيستند. فقط هركس مجبور است اهميت تعريفي را كه پذيرفته است با نشان دادن يافته هاي جديد حاصل از آن توجيه كند (Roberts‚1990:P.195) .اين موضع گيريها دشواري ارائه تعريفي از سبك زندگي را نشان ميدهند.

سبك زندگي به عنوان مجموعه رفتارها

تعريف بر مبناي الگوي مصرف

گويا اولين بار ليزر در سال 1963 سبك زندگي را بر اساس الگوي خريد كالا تعريف مي كند. به نظر وي «… سبك زندگي دال بر شيوه زندگي متمايز جامعه يا گروه اجتماعي است … شيوه اي كه بدان طريق مصرف كننده خريد مي كند. و شيوه اي كه بدان طريق كالاي خريداري شده مصرف مي شود بازتاب كننده سبك زندگي مصرف كننده در جامعه است» ( Anderson &Golden‚1984:PP.2-3) . اين تعريف اگر چه براي مطالعات بازاريابي كاربرد تبيني ندارد چرا كه الگوي خريد و مصرف را كه بازارياب ها به دنبال آن هستند ، فقط توصيف مي كند، اما به عنوان اولين تعريف اشاره كننده به مفهوم الگوي مصرف حائز اهميت است. 
سوبل بعد از بحثي مفصل درباره تعريف سبك زندگي مي نويسد«… كاملا نعقول است كه بپذيريم سبك زندگي كاملا قابل مشاهده يا قابل استنتاج از مشاهده است« ( Sobel‚1981:P.28) و در ادامه تاكيد مي كند كه الگوي مصرف قابل مشاهده ترين و بهترين شاخص سبك زندگي است. به علائه ، الگوي مصرف قادر است بيشترين ارتباط ميان افراد و موقعيت اجتماعي وي برقرار سازدو از اين منظر اهميت تحليلي بيشتري دارد. لامونت و همكارانش نيز ضمن تاكيد نهادن بر شيوه سازمان دادن زندگي شخصي ، الگوي تفريح و مصرف را بهترين شاخص سبك زندگي مي دانند (Lamont‚rt al‚1996:P.32) و ديويد چيني سبك هاي زندگي را « سازمان اجتماعي مصرف » ( چيني ، ص .89 ) مي خواند. به اعتقاد وي « سبك زندگي راه الگومند مصرف، درك يا ارج نهادن به محصولات فرهنگي مادي است … » ـص . 71 ) و « … منش و راهي براي استفاده از كالاها و مكان ها و زمان ها ي خاص است… » ( ص . 61 ) . راب شيلدز هم گروه بندي مصرف كالاها را همان سبك زندگي مي داند اما با قيد اين شرط كه در اين گروه بندي بتوان سبك داشتن رفتار ، قريحه و رمزگان نمادين مشترك را تشخيص داد (Shields‚ 1992:P.14) ايزكي هم فقط به الگوي مصرف اشاره مي كند و بوسرمن ضمن اشاره به الگوي مصرف ، ارزش هاي موجد الگوهاي مصرف را نيز جزئي از سبك زندگي مي داند(Veal‚2000:P.109)

نتيجه گيري

عمده ترين تحولاتي ، افزون شدن نقش مصرف در اين دنياست. ايده ها و تحولاتي را كه موجد مطرح شدن مفهومي جديد شدند بررسي كرديم ، و به مرور تعاريفي پرداختيم كه براي مفهوم جديد ارائه شده است. عليزغم تنوع تعاريف ، آن ها را بر حول سه محور اصلي يعني تعاريفي كه فقط بر بعد سبك زندگي تاكيد مي كنند ، تعاريفي كه رفتار و ذهنيت را توأمان لحاظ مي كنند، و تعريفي كه به وجه نمادين سبك زندگي توجه دارد، تقسيم كرديم. اولين استدلال ما اين است كه بدون توجه به معناي واژه سبك نمي توان تعريف دقيقي از سبك زندگي ارائه كرد. معناي اين واژه بايد درباره آن چه كه مصداق سبك زندگي پنداشته مي شود صدق كند. انسجام و كليت دو وجه اساسي سبك داشتن است. بعد درباره آنكه سك زندگي از مقوله رفتار است ، و آن هنگام كه پديده اي گروهي باشد براي جامعه شناسي و بازار پژوهي اهميت دارد استدلال كرديم. البته لازم نيست كه گروهي بودن سبك زندگي را مترادف با آن بدانيم كه اعضاي گروهي كه سبك زندگي واحدي دارند با هم تعامل پايدار دارند.


در تعريف ما، سبك زندگي عبارت ايت از طيف رفتاري اي كه اصلي انسجام بخش بر آن حاكم است و عرصه اي از زندگي را تحت پوشش دارد و در ميان گروهي از افراد جامعه قابل مشاهده است، و الزاماً براي همگان قابل تشخيص نيست، اگر چه محقق اجتماعي ميان آن و بقيه طيف رفتارهاي افراد جامعه تمايز قائل مي شود. البته سبك هاي زندگي مي توانند تشخيص پذير يا اساسا به قصد تشخيص سامان داده شوند.

در نهايت اين كه سبك زندگي زائيده انتخاب هاي مردم در ميان محدوديت هاي ساختاري شان است. محقق اجتماعي به هنگام بررسي سبك زندگي متوجه است كه انتخاب گري افراد را در ميان همين محدوديت ها بيازمايد.

چنين تعريفي از سبك زندگي ، برنامه پژوهشي گسترده اي را مي گشايد. اولا تحليل سبك زندگي به بررسي الگوهاي مصرف مادي يا فرهنگي محدود نمي شود. تحليل سبك زندگي پژوهشي است درباره زندگي اجتماعي آن چنان كه در عمل تحقق مي يابد و زندگي عناصري بيش از مصرف كردن را نيز در بردارد. البته پژوهش هايي كه تاكنون با استفاده از اين مفهوم انجام شده اند غالبا بر حول مقوله مصرف سازمان يافته اند. بخشي از اين مساله ناشي از تاكيد جامعه مدرن بر مصرف و اين واقعيت است كه مصرف قابل مشاهده ترين و ملموس ترين رفتار انسان جديد است. ثانيا، پژوهش درباره سبك زندگي به منزله مفهومي كه در حد وسط ساختار و انتخاب گري عاملان، منشائ ها و پي آمدهاي خود، و مصرف و بقيه فرايندهاي دنياي جديد قرار گرفته، راهي براي آزمودن دنياي اجتماعي در ابعاد مختلف است. عرصه اي براي دنبال كردن مباحثه ديرينه درباره ساختار و عامليت است، راهي است براي آن كه چگونگي تحقق يافتن زندگي در واقعيت آزموده شود و پي آمد آن چه كه تحقق يافته براي خود فرد و جامعه ارزيابي شود. از آن جا كه درباره رفتارها و فعاليت هاي واقعي است، امكان اين را فراهم مي اورد تا تغييراتي را كه تحقق يافته اند مطالعه كنيم و حتي بررسي كنيم كه ميان آن چه ارزش هاي ما حكم مي كده اند و نگرش هاي ما بدان تمايل داشته اند با آنچه كه تحقق يافته است، چقدر فاصله وجود دارد.

هوش هیجانی

اولين بار در سال 1990 روانشناسي به نام «سالوي» ، اصطلاح هوش هيجاني را براي بيان كيفيت و درك احساسات افراد، همدردي با احساسات ديگران و توانايي اداره مطلوب خلق و خو به كار برد. درحقيقت اين هوش مشتمل بر شناخت احساسات خويش و ديگران و استفاده از آن براي اتخاذ تصميمات مناسب در زندگي است. به عبارتي عاملي است كه به هنگام شكست، در شخص ايجاد انگيزه مي كند و به واسطه داشتن مهارتهاي اجتماعي بالا منجر به برقراري رابطه خوب با مردم مي شود.
تئوري هوش هيجاني ديدگاه جديدي درباره پيش بيني عوامل مؤثر بر موفقيت و همچنين پيشگيري اوليه از اختلالات رواني فراهم مي كند كه تكميل كننده علوم شناختي، علوم اعصاب و رشد كودك است. قابليتهاي هيجاني براي تدبير ماهرانه روابط با ديگران بسيار حائز اهميت است.
روانشناسي به نام «گلمن» اظهار مي دارد كه هوش شناختي در بهترين شرايط تنها ۲۰ درصد از موفقيتها را باعث مي شود و 80رصد از موفقيتها به عوامل ديگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسياري از موقعيتها در گرو مهارتهايي است كه هوش هيجاني را تشكيل مي دهند. درواقع هوش هيجاني عدم موفقيت افراد با ضريب هوش بالا و همچنين موفقيت غيرمنتظره افراد داراي هوش متوسط را تعيين مي كند. يعني افرادي با داشتن هوش عمومي متوسط و هوش هيجاني بالا خيلي موفقتر از كساني هستند كه هوش عمومي بالا و هوش هيجاني پايين دارند. پس هوش هيجاني پيش بيني كننده موفقيت افراد در زندگي و نحوه برخورد مناسب با استرسها است.ا

اين هوش  بنا به نظر «بار-اون » 5 مولفه  به شرح زير دارد  كه 15  عامل  در آن موثر هستند.افراد  تعداد بيشتري از اين مولفه ها را در خود بيابند هوش  هيجاني بالاتري  دارند.
۱- مهارتهاي درون فردي شامل:
خودآگاهي هيجاني (بازشناسي و فهم احساسات خود)
جرأت (ابراز احساسات،  عقايد،  تفكرات و دفاع از حقوق شخصي به شيوه اي سازنده)
خودتنظيمي (آگاهي، فهم،  پذيرش و احترام به خويش)
خودشكوفايي (تحقق بخشيدن به استعدادهاي بالقوه خويشتن)
استقلال (خودفرماني و خودكنترلي در تفكر و عمل شخصي و رهايي از وابستگي هيجاني)
۲- مهارتهاي ميان فردي شامل:
روابط ميان فردي (آگاهي، فهم و درك احساسات ديگران، ايجاد و حفظ روابط رضايت بخش دو جانبه كه به صورت نزديكي هيجاني و وابستگي مشخص مي شود)
تعهد اجتماعي(عضو مؤثر و سازنده گروه اجتماعي خود بودن، نشان دادن خود به عنوان يك شريك خوب)
همدلي(توان آگاهي از احساسات ديگران، درك احساسات و تحسين آنها)
۳- سازگاري شامل:
مسأله گشايي(تشخيص و تعريف مسائل، همچنين ايجاد راه كارهاي مؤثر)
آزمون واقعيت(ارزيابي مطابقت ميان آنچه به طور ذهني و آنچه به طور عيني، تجربه مي شود)
انعطاف پذيري(تنظيم هيجان، تفكر و رفتار به هنگام تغيير موقعيت و شرايط)
۴- كنترل استرس شامل:
توانايي تحمل استرس(مقاومت در برابر وقايع نامطلوب و موقعيت هاي استرس زا)
كنترل تكانه(ايستادگي در مقابل تكانه يا انكار تكانه)
۵- خلق عمومي شامل:
شادي(احساس رضايت از خويشتن، شاد كردن خود و ديگران)
خوشبيني(نگاه به جنبه هاي روشن زندگي و حفظ نگرش مثبت حتي در مواجهه با ناملايمات)
چگونه مي توان در هوش هيجاني پيشرفت كرد؟
بايد گفت بيشتر مهارت ها در اثر تعليم و تربيت پيشرفته مي شود و احتمال دارد كه اين موضوع حداقل براي بعضي از مهارت هاي هوش هيجاني صحيح باشد.
مهارتهاي هوش هيجاني در منزل و با تعامل خوب والد و كودك شروع مي شود. والدين به كودكان ياد مي دهند كه هيجانهاي خود را تشخيص داده و آنها را نامگذاري كنند. به عنوان نمونه، من الان ناراحت هستم، خوشحالم، عصباني ام. پس وقتي از رفتار برادرش شكايت مي كند و مي گويد من از او متنفرم، مي توان جمله او را اين گونه بازگويي كرد: به نظر مي رسد رفتار برادرت خيلي تو را عصباني كرده، هم نشان داده ايد كه احساس كودك خود را درك كرده ايد و هم الگوي مناسبي براي بيان احساسات فراهم ساخته ايد.
يكي ديگر از راه هاي پيشنهادي براي پرورش هوش هيجاني، ايجاد يك محيط امن عاطفي است به گونه اي كه كودكان بتوانند با آزادي و امنيت خاطر درباره احساساتشان با والدين گفت وگو كنند. پس بايد به آنها نشان داد كه به احساسات آنها توجه شده و نظريات آنها با صبر و حوصله شنيده مي شود. حتي اگر نظريات كودكان مورد قبول والدين نيست بهتر است با استدلال خواهي آنها را توجيه كنند و در مواردي كه آسيب كودك را مورد حمله قرار مي دهد بهتر است به جاي اين كه بگويند «بالاخره خودت را به كشتن مي دهي» اين عبارت را بگوييد «من مي ترسم به خودت آسيب برساني» . و اگر اشتباهي از جانب والدين رخ داد بايد از كودكان عذرخواهي كنند تا عملاً آموخته باشند كه پذيرش اشتباهات و احساس تأسف امري طبيعي است.
عدم رعايت اين موارد و عدم ابراز ناراحتي و حتي خشم توسط والدين ممكن است باعث شود بعضي اوقات كودكان دچار اختلالاتي شوند كه در آن از احساسات خود دور شوند يا در درك احساسات با سوء تفاهم روبه رو شوند.
متخصصان باور دارند كه آموزش طبيعي هيجاني كه باهنرهاي آزاد و نظام هاي ارزشي نيز همراه است اهميت ويژه اي دارد. در درسهايي كه شامل داستانهاي مهيج است كودكان در مورد احساسات قهرمانان شروع به يادگيري مي كنند. پس آنها مي توانند ياد بگيرند كه چه چيزي باعث احساس شخصيت ها به صورت شادماني، خشم، ترس و... شده و چگونه اينها با احساسات خود كنار آمده و يا مقابله كنند.
آموزش مهارتهاي اجتماعي نيز يكي از راه هاي افزايش هوش هيجاني است. اين آموزش ها شامل برنامه هاي كنترل خشم و عصبانيت، همدلي، تشخيص و به رسميت شناختن تشابهات و تفاوت هاي مردم، اظهار ادب و صميميت و تعارف، اداره خود، برقراري ارتباط، ارزيابي خطرات، خودگفتاري مثبت، حل مسأله و مشكل، تصميم گيري، ايجاد هدف و مقاومت در مقابل فشار گروه هم سن است.
موضوع ديگر هوش هيجاني و مقابله با بحران است. ديده شده افرادي وجود دارند كه به طور مداوم در مقابله با نتايج منفي دچار مشكل هستند و به نظر مي رسد هيچ گاه از شر حوادث بد در زندگي خلاص نمي شوند. در مقابل افرادي وجود دارند كه حتي پس از غم انگيزترين تجارب به حال اوليه برمي گردند و حتي به جلو مي روند. اين موضوع مربوط به قابليت هاي هيجاني است كه اجزاي آن تركيب كننده هوش هيجاني هستند.
هوش هيجاني به اين صورت فرآيند مقابله را تشريح مي كند:
ابتدا لازم است آنچه را احساس مي كنيم درك كنيم و لذا براي ايجاد ارتباط با احساسات خود به دو طريق كلامي و غير كلامي عمل مي كنيم. از آن گذشته، لازم است احساسات ديگران را نيز درك كنيم و با آنها همدلي كنيم.
بايد بدانيم كه هيجانها در افكار اولويت ايجاد مي كنند(منجر به بوجود آمدن تفكرات خاص مي شوند)، حافظه را شكل مي دهند، ديدگاه هاي مختلف حل مسأله خلق مي كنند و خلاقيت را سهولت مي بخشند. 

کاربرد هوش هیجانی در زندگی:

اولين بار در سال 1990 روانشناسي به نام «سالوي» ، اصطلاح هوش هيجاني را براي بيان كيفيت و درك احساسات افراد، همدردي با احساسات ديگران و توانايي اداره مطلوب خلق و خو به كار برد. درحقيقت اين هوش مشتمل بر شناخت احساسات خويش و ديگران و استفاده از آن براي اتخاذ تصميمات مناسب در زندگي است. به عبارتي عاملي است كه به هنگام شكست، در شخص ايجاد انگيزه مي كند و به واسطه داشتن مهارتهاي اجتماعي بالا منجر به برقراري رابطه خوب با مردم مي شود.
تئوري هوش هيجاني ديدگاه جديدي درباره پيش بيني عوامل مؤثر بر موفقيت و همچنين پيشگيري اوليه از اختلالات رواني فراهم مي كند كه تكميل كننده علوم شناختي، علوم اعصاب و رشد كودك است. قابليتهاي هيجاني براي تدبير ماهرانه روابط با ديگران بسيار حائز اهميت است.
روانشناسي به نام «گلمن» اظهار مي دارد كه هوش شناختي در بهترين شرايط تنها ۲۰ درصد از موفقيتها را باعث مي شود و 80رصد از موفقيتها به عوامل ديگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسياري از موقعيتها در گرو مهارتهايي است كه هوش هيجاني را تشكيل مي دهند. درواقع هوش هيجاني عدم موفقيت افراد با ضريب هوش بالا و همچنين موفقيت غيرمنتظره افراد داراي هوش متوسط را تعيين مي كند. يعني افرادي با داشتن هوش عمومي متوسط و هوش هيجاني بالا خيلي موفقتر از كساني هستند كه هوش عمومي بالا و هوش هيجاني پايين دارند. پس هوش هيجاني پيش بيني كننده موفقيت افراد در زندگي و نحوه برخورد مناسب با استرسها است.ا

اين هوش  بنا به نظر «بار-اون » 5 مولفه  به شرح زير دارد  كه 15  عامل  در آن موثر هستند.افراد  تعداد بيشتري از اين مولفه ها را در خود بيابند هوش  هيجاني بالاتري  دارند.
۱- مهارتهاي درون فردي شامل:
خودآگاهي هيجاني (بازشناسي و فهم احساسات خود)
جرأت (ابراز احساسات،  عقايد،  تفكرات و دفاع از حقوق شخصي به شيوه اي سازنده)
خودتنظيمي (آگاهي، فهم،  پذيرش و احترام به خويش)
خودشكوفايي (تحقق بخشيدن به استعدادهاي بالقوه خويشتن)
استقلال (خودفرماني و خودكنترلي در تفكر و عمل شخصي و رهايي از وابستگي هيجاني)
۲- مهارتهاي ميان فردي شامل:
روابط ميان فردي (آگاهي، فهم و درك احساسات ديگران، ايجاد و حفظ روابط رضايت بخش دو جانبه كه به صورت نزديكي هيجاني و وابستگي مشخص مي شود)
تعهد اجتماعي(عضو مؤثر و سازنده گروه اجتماعي خود بودن، نشان دادن خود به عنوان يك شريك خوب)
همدلي(توان آگاهي از احساسات ديگران، درك احساسات و تحسين آنها)
۳- سازگاري شامل:
مسأله گشايي(تشخيص و تعريف مسائل، همچنين ايجاد راه كارهاي مؤثر)
آزمون واقعيت(ارزيابي مطابقت ميان آنچه به طور ذهني و آنچه به طور عيني، تجربه مي شود)
انعطاف پذيري(تنظيم هيجان، تفكر و رفتار به هنگام تغيير موقعيت و شرايط)
۴- كنترل استرس شامل:
توانايي تحمل استرس(مقاومت در برابر وقايع نامطلوب و موقعيت هاي استرس زا)
كنترل تكانه(ايستادگي در مقابل تكانه يا انكار تكانه)
۵- خلق عمومي شامل:
شادي(احساس رضايت از خويشتن، شاد كردن خود و ديگران)
خوشبيني(نگاه به جنبه هاي روشن زندگي و حفظ نگرش مثبت حتي در مواجهه با ناملايمات)
چگونه مي توان در هوش هيجاني پيشرفت كرد؟
بايد گفت بيشتر مهارت ها در اثر تعليم و تربيت پيشرفته مي شود و احتمال دارد كه اين موضوع حداقل براي بعضي از مهارت هاي هوش هيجاني صحيح باشد.
مهارتهاي هوش هيجاني در منزل و با تعامل خوب والد و كودك شروع مي شود. والدين به كودكان ياد مي دهند كه هيجانهاي خود را تشخيص داده و آنها را نامگذاري كنند. به عنوان نمونه، من الان ناراحت هستم، خوشحالم، عصباني ام. پس وقتي از رفتار برادرش شكايت مي كند و مي گويد من از او متنفرم، مي توان جمله او را اين گونه بازگويي كرد: به نظر مي رسد رفتار برادرت خيلي تو را عصباني كرده، هم نشان داده ايد كه احساس كودك خود را درك كرده ايد و هم الگوي مناسبي براي بيان احساسات فراهم ساخته ايد.
يكي ديگر از راه هاي پيشنهادي براي پرورش هوش هيجاني، ايجاد يك محيط امن عاطفي است به گونه اي كه كودكان بتوانند با آزادي و امنيت خاطر درباره احساساتشان با والدين گفت وگو كنند. پس بايد به آنها نشان داد كه به احساسات آنها توجه شده و نظريات آنها با صبر و حوصله شنيده مي شود. حتي اگر نظريات كودكان مورد قبول والدين نيست بهتر است با استدلال خواهي آنها را توجيه كنند و در مواردي كه آسيب كودك را مورد حمله قرار مي دهد بهتر است به جاي اين كه بگويند «بالاخره خودت را به كشتن مي دهي» اين عبارت را بگوييد «من مي ترسم به خودت آسيب برساني» . و اگر اشتباهي از جانب والدين رخ داد بايد از كودكان عذرخواهي كنند تا عملاً آموخته باشند كه پذيرش اشتباهات و احساس تأسف امري طبيعي است.
عدم رعايت اين موارد و عدم ابراز ناراحتي و حتي خشم توسط والدين ممكن است باعث شود بعضي اوقات كودكان دچار اختلالاتي شوند كه در آن از احساسات خود دور شوند يا در درك احساسات با سوء تفاهم روبه رو شوند.
متخصصان باور دارند كه آموزش طبيعي هيجاني كه باهنرهاي آزاد و نظام هاي ارزشي نيز همراه است اهميت ويژه اي دارد. در درسهايي كه شامل داستانهاي مهيج است كودكان در مورد احساسات قهرمانان شروع به يادگيري مي كنند. پس آنها مي توانند ياد بگيرند كه چه چيزي باعث احساس شخصيت ها به صورت شادماني، خشم، ترس و... شده و چگونه اينها با احساسات خود كنار آمده و يا مقابله كنند.
آموزش مهارتهاي اجتماعي نيز يكي از راه هاي افزايش هوش هيجاني است. اين آموزش ها شامل برنامه هاي كنترل خشم و عصبانيت، همدلي، تشخيص و به رسميت شناختن تشابهات و تفاوت هاي مردم، اظهار ادب و صميميت و تعارف، اداره خود، برقراري ارتباط، ارزيابي خطرات، خودگفتاري مثبت، حل مسأله و مشكل، تصميم گيري، ايجاد هدف و مقاومت در مقابل فشار گروه هم سن است.
موضوع ديگر هوش هيجاني و مقابله با بحران است. ديده شده افرادي وجود دارند كه به طور مداوم در مقابله با نتايج منفي دچار مشكل هستند و به نظر مي رسد هيچ گاه از شر حوادث بد در زندگي خلاص نمي شوند. در مقابل افرادي وجود دارند كه حتي پس از غم انگيزترين تجارب به حال اوليه برمي گردند و حتي به جلو مي روند. اين موضوع مربوط به قابليت هاي هيجاني است كه اجزاي آن تركيب كننده هوش هيجاني هستند.
هوش هيجاني به اين صورت فرآيند مقابله را تشريح مي كند:
ابتدا لازم است آنچه را احساس مي كنيم درك كنيم و لذا براي ايجاد ارتباط با احساسات خود به دو طريق كلامي و غير كلامي عمل مي كنيم. از آن گذشته، لازم است احساسات ديگران را نيز درك كنيم و با آنها همدلي كنيم.
بايد بدانيم كه هيجانها در افكار اولويت ايجاد مي كنند(منجر به بوجود آمدن تفكرات خاص مي شوند)، حافظه را شكل مي دهند، ديدگاه هاي مختلف حل مسأله خلق مي كنند و خلاقيت را سهولت مي بخشند